ضرب المثل/ با دم کنده رفتیم، اما شما هم ده آباد کن نیستید
بیتوته/ آدم حقه بازی که خودش را دوست نشان می دهد، اما معلوم می شود که حیله گر است و از میان دوستانش رانده می شود، برای آرامش دادن به خودش می گوید: «ما با دم کنده رفتیم، اما شما هم ده آباد کن نیستید.»
داستان ضرب المثل:
یکی بود، یکی نبود روستایی بود که دیگر کسی در آن زندگی نمی کرد.همه ی اهالی آن به روستاهای دیگر رفته بودند.
یک روز، سگ و خروسی که با هم دوست بودند، تصمیم گرفتند به روستایی که دیگر کسی در آن نبود بروند و آن ده را آباد کنند. با هم کلی حرف زدند و نقشه کشیدند. در پایان، قرار شدخروس صبح تا غروب قوقولی قوقو کند و سگ هم شب تا صبح، پارس کند. آن ها می خواستنند با این کارشان، اهالی قدیمی روستا را متوجه محل زندگی خودشان بکنند تا یکی یکی به روستا برگردند.
روستای متروک، جای خوبی برای زندگی روباه شده بود. کسی نبود که مزاحمش شود با خیال راحت در آن روستای ساکت رفت و آمد می کرد. شب که می شد، به روستاهای اطراف می رفت تا مرغی، خروسی، پرنده ای شکار کند و با خود به روستای متروک بیاورد و بخورد.
روباه از این که تنها ساکن آن ده متروک بود، خوشحال بود. یک روز که او مثل همیشه چرت می زد، ناگهان صدای خروسی شنید از خواب پرید و به طرف صدا رفت. پاورچین پاورچین رفت تا خروس را ببیند. سگ خوابیده بود. روباه به خروس نزدیک شد و گفت: «سلام دوست من! تو اینجا چه می کنی؟ آن هم توی این دهی که هیچ کس در آن نیست.»
خروس گفت: «آمده ام تا این ده را دوباره آباد کنم.»
روباه گفت: « چه فکر خوبی! من کمکت می کنم بهتر است از بالای دیوار بیایی پایین تا در این باره با هم گفت وگو کنیم.»
خروس از این که یک یاور دیگر برای آباد کردن ده پیدا کرده بود، خیلی خوشحال شد. خوشحالی او تا اندازه ای بود که اصلاً به فکرش نرسید که روباه دشمن همیشگی اوست. وقتی خروس از روی پرچین پایین آمد، روباه امانش نداد و به او حمله کرد و خروس بیچاره را به دهان گرفت.
خروس داد و فریاد سر داد از صدای او، سگ از خواب بیدار شد و خروس و روباه را دنبال کرد سگ آن قدر دوید تا توانست خودش را به روباه برساند و با او گلاویز شود .
سگ دم روباه را گرفته بود و ول نمی کرد. روباه ناچار شد دهانش را باز کند و از خیر خوردن خروس بگذرد.
خروس نجات پیدا کرد، اما سگ دم روباه را رها نکرد. روباه تکانی به خودش داد و از چنگ سگ فرار کرد. اما دم نازنینش در این گیره دار کنده شد.
روباه با عجله رفت و گوشه ای دور از سگ ایستاد به جای دم کنده اش نگاه کرد. سگ با صدای بلند گفت: «ما آمده ایم این ده را آباد کنیم. اینجا جای حیوانات خرابکار و فریبکاری مثل تو نیست. برو و دیگر پشت سرت را هم نگاه نکن.»
روباه که خیلی عصبانی بود، گفت: «ما با دم کنده از این ده رفتیم، اما شما هم ده آباد کن نیستید.»
گوناگون/ سوء ظن به خدا چه پیامدهایی دارد؟
راسخون/ در مطلب پیش رو آثار سوء ظن به خدا گردآوری شده است.
الف) کسالت در عبادت
آنچه موجب می شود انسان با میل و رغبت به عبادت خداوند بپردازد، ایمان به صدق وعده های پروردگار و توجه به وجود خیر و برکت در زندگی است. کسی که سوء ظن به خدا دارد، چون در شناخت خود به یقین نرسیده، عبادتش از روی بی میلی و بی رغبتی و کسالت است. قرآن درباره منافقین می فرماید:
إِذا قامُوا إِلَی الصَّلاةِ قامُوا کسالی یراؤُنَ النَّاسَ وَ لا یذْکرُونَ اللَّهَ إِلَّا قَلِیلًا[1]
هنگامی که به نماز برمی خیزند، با کسالت برمی خیزند؛ و در برابر مردم ریا می کنند؛ و خدا را جز اندکی یاد نمی نمایند!
ب) گرایش به گناه
انکار یا تردید دراحاطه علم خدا نسبت به اعمال انسان، سبب جرأت و اصرار بر گناه می شود و اگر کسی یقین کند که خداوند بر همه اعمال او آگاه است و در برابر کوچک ترین نافرمانی مؤاخذه خواهد شد هرگز به گناه نمی اندیشد تا چه رسد به اصرار بر گناه.[2]
ج) ترس از جهاد
جهاد در راه خدا، عرصه اعتقاد کسانی است که به خدا و به وعده های او ایمان دارند، زیرا جهاد، گذشتن از مال و جان و فرزند است و باید مجاهد به این درجه از اعتقاد رسیده باشد تا بتواند چنین ایثار و پایمردی را انجام دهد و آنان که چنین اعتقادی ندارند در میدان جهاد می لغزند و بهانه جویی می کنند.[3]
در جنگ احد گروهی از مسلمانان گرفتار سوءظن به وعده های الهی شدند و در مبارزه با دشمن، سست گشتند در حالی که مؤمنان راستین و بامعرفت که حسن ظن به خدا داشتند با کمال قدرت و امیدواری در برابر دشمن ایستادند و پیروز شدند.
د) عدم رضایت
یکی از آثار سوءظن به خدا، راضی نبودن به مقدرات الهی، است. همچون افرادی که به موهبت های الهی به دیگران حسد می ورزند و یا از کمبودهای خود دائماً می نالند و یا در برابر بلاها و مصائب ناشکری می کنند.
ه) ریاکاری
طلب اعتبار و منزلت در نزد مردم، به وسیله افعال خیر، از چند جهت سوء ظن به خدا محسوب می شود:
- ریاکار نسبت به ثواب اخروی اعمال و وعده های خداوند تردید دارد بنابراین اثر عمل خود را متوقف در دنیا می بیند.[4]
- ریاکار، سبب اصلی دست یافتن به منزلت وکرامت را در ریاکاری می داند و مردم را سبب رسیدن به خیر و شر می داند، غافل از این که هر عزتی را باید در درگاه خدا جستجو کرد، به همین دلیل ریا شرک است، زیرا انسانی که خدا را قادر بر رفع نیازها نمی بیند، سعی در جلب رضایت مردم دارد.
و) محرومیت از عنایات الهی
سوءظن به خدا انسان را از عنایات الهی محروم می کند، زیرا خداوند مطابق حسن ظن و سوءظن بنده اش عمل می کند.[5]
پی نوشت ها:
[1] نساء/ 142.
[2] بقره/ 284؛ لقمان/ 16؛ فصلت/ 19- 23.
[3] نساء/ 77، احزاب/ 9- 11 و 13.
[4] بقره/ 264؛ نساء/ 38.
[5] اخلاق در قرآن، ج 3، ص 339
برگی از تاریخ/ انگلیسیها چه بلایی سر «پدر چای ایران» آوردند؟
فارس/ چای همیشه تاریخ در ایران کاشته نمیشد و گیلان همیشه پر از مزارع چای نبود.
پیش از چای در ایران نوشیدن قهوه رواج داشت و از دوره صفویه قهوهخانهها در ایران زیاد شدند، اما در اواسط دوره قاجار چای که پیش از آن فقط مصرف دارویی داشت و عطارها میدانستند چیست میان اشراف قاجار و بعد اقشار مردم محبوب شد و تا سال 1250 شمسی، دیگر ایرانیها چایخور شده بود.
در دوره ناصری چند نفری رفتند که بوته چای را بیاورند و در ایران بکارند که موفق نبودند؛ کار، کار انگلیسیها بود که تجارت چای هندی در ایران و خاورمیانه و اروپا دستشان بود و در انحصارشان بود و چای ایرانی را اصلا نمیخواستند رنگش را هم ببینند! اما بالاخره در عهد مظفری «محمدخان قاجار قوانلو» که کنسول ایران در هند بود وقتی دید که آب و هوای مزارع چای هند شبیه آب و هوای گیلان است به فکرش رسید که چای را به ایران بیاورد و نوشت: «میروم دنبال چای... انشاءالله کسان دیگری هم در فکر رفع احتیاج سایر کالاها باشند» و دلیل این کارش را هم نوشت: «علیالتحقیق مبلغ 10 کرور تومان [معادل 5 میلیون تومان؛ هر کرور معادل 500 هزار]برای خرید چای هر ساله از ایران خارج میشود. اگر همین مبلغ در مملکت بماند شاید جلوگیری از پریشانی و فقر و فاقه مملکت بکند».
وی 3 هزار بوته و مقدار زیادی بذر چای به ایران آورد و در لاهیجان کاشت و افراد محلی را به پرورش بوته چای تشویق کرد. بعد از چند سال با همت و پیگیری وی بالاخره چای شد محصول وطنی و چای ایرانی هم به بازار رسید و لقب «کاشفالسلطنه» هم از طرف مظفرالدین قاجار رسید و لقب «پدر چای ایران» هم از طرف مردم ایران رسید. اما بعدها یکبار که به چین رفته بود تا انواع دیگری از بوته چای به همراه ماشینآلات کشت چای به ایران بیاورد در مسیر بوشهر به شیراز اتومبیلش به دره سقوط کرد.
البته باز هم کار، کار انگلیس بود؛ چون هنگام تدفین دیدند که در سرش جای گلوله است و البته هنگام تصادف یک مأمور انگلیسی هم همراهش بود که فقط زخمی شد و خیلیها گفتند که، چون منافع انگلیس را به خطر انداخت برای جانش توطئه کردند.
گوناگون/ برندهای جهانی مطرح امروز، قبلا چه میساختند؟
عصر ایران/ شگفت زده خواهید شد اگر بدانید که برخی از مشهورترین برندهای جهان فعالیت خود را با ارائه محصول یا خدماتی متفاوت از آنچه امروز ارائه می کنند، آغاز کرده اند.
شرکتها برای تبدیل شدن به یک برند مشهور زحمات بسیار زیادی را متحمل میشوند. برخی در این مسیر نام محصول خود را تغییر میدهند، در شرایطی که برخی دیگر محصولات خود را اصلاح کرده تا در رقابت با بهترینها قرار بگیرند.
ما برندهای مشهور را میبینیم و فکر میکنیم که از ابتدا محصولی موفق را روانه بازار کرده و پلههای ترقی را یکی پس از دیگری و به سرعت طی کرده اند. اما شگفت زده خواهید شد اگر بدانید که برخی از مشهورترین برندهای جهان فعالیت خود را با ارائه محصول یا خدماتی متفاوت از آنچه امروز ارائه میکنند، آغاز کرده اند.
لگو: اسباب بازی چوبی
شرکت لگو همواره بر سرگرم کردن کودکان متمرکز بوده است. اما پیش از آن که اوله کرک کریستیانسن، بنیانگذار لگو، بلوکهای کوچک ساخت و ساز خود را معرفی کند، یک اسباب بازی ساز کمتر ماجراجو بود.
اسباب بازیهای چوبی از جمله اردکهای چوبی نمادین از جمله نخستین محصولاتی بودند که شرکت لگو فعالیت خود را با ساخت آنها آغاز کرد.
سونی: پلوپز برقی
نخستین محصول تولید شده توسط ماسارو ایبوکا، بنیانگذار سونی، هدف بسیار سادهای داشت. او قصد داشت به همکارانش کمک کند تا برنج را سریع و آسان بپزند. پلوپز سونی محصولی با فناوری ساده بود و البته چندان هم موفق نبود. با توجه به نوع برنج و مقدار آب مورد استفاده، برنج میتوانست بیش از حد پخته یا بیش از حد خام باقی بماند.
نخستین محصول سونی به نوعی نخستین شکست شرکت نیز بود و این پلوپز هرگز راهی به بازار پیدا نکرد. سونی در زمینه معرفی تجهیزات صوتی به موفقیت فوق العادهای دست یافت و تولید لوازم پخت و پز کنار گذاشته شد.
سامسونگ: ماهی خشک شده
در حال حاضر، سامسونگ یکی از نامهای شناخته شده در جهان است که طیف گستردهای از محصولات را روانه بازار میکند که از آن جمله میتوان به لوازم خانگی و تلفنهای همراه اشاره کرد.
اما کسب و کار سامسونگ در ابتدا با ماهی در ارتباط بود. این شرکت فعالیت خود را در دهه 1930 به عنوان یک شرکت بازرگانی و با فروش مواد غذایی از جمله ماهی خشک شده و نودل آغاز کرد. این شرکت مستقر در کره با بیش از 40 کارمند تا زمان جنگ کره که آنها را وادار به نقل مکان کرد، موفقیت چندانی را تجربه نکرد.
افزون بر تغییر در محل استقرار، سامسونگ تصمیم گرفت تا فعالیتهای خود را گسترش داده و محصولات متنوعتری را روانه بازار کند. سامسونگ در دهه 1970 نخستین گامها برای تبدیل شدن به یک نام مطرح در دنیای محصولات الکترونیکی را برداشت.
نینتندو: کارت بازی هانافودا
فوساجیرو یامائوچی شرکت نینتندو را بنیان نهاد تا در زمینه فروش کارتهای بازی دستساز هانافودا فعالیت کند.
کارتهای هانافودا نوعی کارت هستند که میتوان از آنها برای انجام بازیهای مختلف استفاده کرد، اگرچه بیشتر با ماهیگیری مرتبط هستند. از این آغاز آنالوگ، نزدیک به یک قرن طول کشید تا نینتندو در بازار بازیهای الکترونیکی جایگاه خود را کسب کرده و در نهایت به یک برند شناخته شده بین المللی تبدیل شود.
به رغم موفقیتهای چشمگیر در زمینه کنسولها و بازیهای رایانه ای، نینتندو هرگز ریشههای خود را به طور کامل رها نکرد. این شرکت به تولید کارتهای بازی در ژاپن ادامه داده و طرحهای خود را با فرانچایزهای بازی موفق خود از جمله پوکمون پیوند داده است.
نوکیا: خمیر کاغذ و دستمال توالت
شرکت فنلاندی نوکیا یکی از شناخته شدهترین نامها در بازار تلفنهای همراه محسوب میشود که در اواخر دهه نود بر این بازار تسلط کامل داشت. نوکیا شرکتی چند ملیتی با طیف وسیعی از محصولات است که از آن جمله میتوان به ماسکهای تنفسی، تایرهای خودرو و رادیو اشاره کرد.
اما نقطه آغاز فعالیتهای نوکیا در دهه 1860 که توسط فردریک ایدستام بنیان نهاده شد با خمیر کاغذ و رولهای دستمال توالت پیوند خورده است.
تویوتا – ماشین بافندگی اتوماتیک
تویوتا فعالیت خود را با معرفی ماشینهای بافندگی اتوماتیک آغاز کرد که از پیشرفتهترین نمونهها در زمان خود بودند. این محصولات تویوتا به اندازهای پیشرفته بودند که ماشین بافندگی اتوماتیک اصلی این شرکت در سال 2007 به عنوان یک دستاورد برجسته در ژاپن ثبت شد.
اگرچه این دستگاه چشمگیر پایه و اساس موفقیت شرکت را شکل داد، اما تویوتا مسیر فعالیتهای خود را به سمت تولید خودرو تغییر داد. تویوتا در این زمینه نیز بسیار موفق عمل کرده و امروز به عنوان یکی از برترین برندهای خودروسازی نه تنها در ژاپن بلکه در جهان شناخته میشود.
کلگیت: صابون دست
امروزه، نام کلگیت با خمیردندان پیوند خورده و یکی از محبوبترین برندها در سراسر جهان در زمینه بهداشت دهان و دندان محسوب میشود.
اما ولیلیام کلگیت، بنیانگذار کلگیت، زمانی که این شرکت را بنیان نهاد، توجهی به مراقبت از دندانها نداشت.
در حقیقت، نخستین محصولات تولیدی کلگیت صابون و لوازم بهداشتی بودند که با استفاده از پیه (چربی گاو) تولید میشدند.
حتی زمانی که تولید خمیردندان توسط کلگیت آغاز شد، این محصول با آنچه امروز در قفسه فروشگاهها دیده میشود، تفاوت داشت. خمیردندان کلگیت به جای تیوپهای فشرده در ظروف شیشهای کوچک ارائه میشد. خمیردندانهای تیوپی کلگیت در سال 1896 معرفی شدند.
هزبرو (هاسبرو): خرده پارچه
تصور این که شرکت هزبرو چیزی به غیر از اسباب بازی تولید کند، دشوار است، اما فعالیت این شرکت در واقع با تمرکز روی پارچهها آغاز شد.
سه برادر هاسنفیلد مهاجرانی لهستانی بودند که شروع به فروش خرده پارچه کردند. به تدریج کسب و کار آنها رشد کرد و تولید آسترهای کلاه و قاب مداد از این خرده پارچهها آغاز شد، پیش از آن که این سه برادر ساخت قابهای مداد را آغاز کنند.
شرکت هزبرو در دهه 1960 عروسکهای نمادین جی. آی. جو را معرفی کرد و از آن پس به صورت جدی فعالیتهای خود در زمینه تولید اسباب بازی را ادامه داد.
اپل: جعبه آبی
امروزه، شرکت اپل به واسطه محصولات الکترونیکی شیک و قدرتمند خود شهرت دارد. اما جعبه آبی نخستین محصول این شرکت حاصل همکاری دو استیو (استیو جابز و استیو وزنیاک) بود. این دستگاه برای برقراری تماس تلفنی از راه دور بدون هزینه قابل استفاده بود.
اگرچه جابز و وزنیاک خیلی زود به سمت یک مدل تجاری پایدارتر حرکت کردند (تولید رایانههای اپل)، اما به گفته استیو جابز، بدون آن جعبههای آبی، شرکت اپلی نیز وجود نداشت.
هوور: افسار اسب
شرکت هوور از نامهای شناخته شده در زمینه تولید لوازم خانگی است، اما دبلیو. اچ. هوور فعالیتهای شرکت خود را با تولید زین، افسار و مهار اسب آغاز کرد.
زمانی که پسر عموی همسرش با نمونه اولیه یک جاروی الکتریکی نزد هوور آمد، وی بلافاصله پتانسیل این دستگاه را مشاهده کرد. هوور در سال 1908 پتنتی برای آن خریداری کرد و نام شرکت را به Hoover Electric Suction Sweeper تغییر داد. پس از آن، هوور فعالیتهای خود را در زمینه تولید لوازم خانگی ادامه داد.
گوناگون/ نخبه ایرانی با موتور پراید هلیکوپتر ساخت
روزیاتو/ یک جوان نخبه اهل آذربایجان شرقی با 100 میلیون تومان هزینه شخصی یک هلیکوپتر دو نفره ساخته که در ساخت آن از موتور پراید استفاده کرده است.
رضا قهرمانی، اهل روستای پرچین بلاغ شهرستان ملکان در استان آذربایجان شرقی، عضو باشگاه پژوهشگران جوان و نخبگان است که این هلیکوپتر را طی دو سال با حداقل امکانات ساخته است.
این جوان نخبه با حضور در رویداد ملی گام دوم دانشگاه آزاد اسلامی که با هدف ایجاد و خلق فرصتهای مشترک از طریق تعامل با صاحبان ایده در حال برگزاری است و یکی از بزرگ ترین رویدادهای فناورانه دانشجویی دانشگاه آزاد به شمار میرود، هلیکوپتر خود را به نمایش گذاشت.
او که مدعی است این هلیکوپتر کاملا کار میکند گفت: «این هلیکوپتر به صورت کامل روشن شده و سابقه برخاستن و پرواز تا ارتفاع یک تا دو متری را داشته است اما هنوز دچار ایراداتی بوده و نیاز به حمایت جدی مسئولان دارد.»
این هلیکوپتر که با امکانات حداقلی ساخته شده، بدنهای از جنس فایبرگلاس دارد، ابعاد آن پنج در دو متر و وزن آن 450 کیلوگرم است. در تولید آن از موتور پراید استفاده شده که قهرمانی توضیح میدهد: «موتور اصلی این هلیکوپترها موتور توربو است که من قادر به تهیهاش نبودم.»
یک دهه پیش یعنی در سال 91 نیز شاهد ساخت یک هلیکوپتر دست ساز با موتور پراید توسط دو برادر اهل استان چهارمحال و بختیاری بودیم. جوانانی که با حذف گیربکس و جایگزینی پولی، تسمه و چرخ دنده، برای فرآیند انتقال قدرت از خروجی شفت موتور به قسمت سواش پلیت ملخ ها استفاده کردند.
علی و برادرش ایوب علیرضایی توانسته بودند با تشویق و حمایت مالی پدر خانواده در طول دو سال این هلیکوپتر را بسازند و خبرساز شوند.
آنها برای تولید قطعات بدنه و موتور هلیکوپترشان که محرک اصلیاش موتور پراید بود، از طراحی و مواد اولیه کاملا داخلی و شخصی خود استفاده کردند؛ هلیکوپتر یک نفره ای به طول هفت متر و ارتقاع 5.2 متر با پهنای بسیار کم 160 سانتیمتری، که از جنس تور فلزی با روکش فایبر گلاس ساخته شد.
بالگرد ساخت این دو برادر نخبه با وزنی برابر 400 کیلوگرم قادر به پرواز تا ارتفاع 500 متری بود و علاوه بر یک سرنشین 80 کیلویی میتوانست باری بالغ بر 50 کیلوگرم را حمل کند.
داستانک/ مهمان جذامیان
کتابدونی/ جذامیان به ناهار مشغول بودند و به حلاج تعارف کردند . حلاج برسفره آنها نشست و چند لقمه بر دهان برد .جذامیان گفتند : "دیگران بر سفره ما نمی نشینند و از ما می ترسند."حلاج گفت: "آنها روزه اند و برخاست."
غروب، هنگام افطار حلاج گفت:"خدایا روزه مرا قبول بفرما."شاگردان گفتند :"استاد ما دیدیم که تو روزه شکستی."
حلاج گفت : "ما مهمان خدا بودیم. روزه شکستیم، اما دل نشکستیم ...!!"
آن شب که دلی بود به میخانه نشستیم
آن توبه صدساله به پیمانه شکستیم
از آتش دوزخ نهراسیم که آن شب
ما توبه شکستیم ولی دل نشکستیم
تذکره_الأولیا
حکمت/ دفاع کردن از شخصی که او را غیبت می کنند چه ثوابی دارد؟
شهر حدیث/ پیامبر خدا صلى الله علیه و آله و سلّم :
هر کس در مجلسى بشنود که از برادرش غیبت مىشود و آن را از او دفع کند ، خداوند هزار باب بدى را در دنیا و آخرت از او دفع کند .
أمالی الصدوق : 350 منتخب میزان الحکمة : 438
سخن بزرگان/ غمگین نشو وقتی کسی تلاشت را نمیبیند
آخرین خبر/ غمگین نشو وقتی کسی تلاشت را نمیبیند و هنرت را درک نمیکند. طلوع خورشید منظرهای تماشایی است اما بیشتر مردم همیشه خدا آن موقع صبح خواب هستند.
جان لنون
ماجرای جالب خانم معلم در سیستان و بلوچستان
فارس/ معلمی از اهالی شهرری است که سابقهای 21 ساله در این عرصه دارد. سالهای زیادی است برای مردم محروم و زنان سرپرست خانواده کار میکند و دلش میخواهد که این افراد هم زندگی شادی داشته باشند. خانم ترکان اعتقاد خاصی به دعای خیر این افراد دارد و خدمات خیرانه خود را نذر سلامتی پدرش کرده است. راضی کردن این خانم معلم برای مصاحبه کار راحتی نیست؛ میگوید:« ما برای خدا کار میکنیم»ما بااینحال وقتی دلایل ما را میشنود و احساس میکند که شاید این گفتوگو بتواند برای دیگران ایجاد انگیزه کرده و آنها را نیز به این سمت بکشاند، درخواستمان را میپذیرد و امیدوار است که این مصاحبه سبب خیری شود برای مردم محروم بلوچستان.
زادگاه خورشید ایران
خانم ترکان دو سال پیش برای اولین بار راهی سراوان و روستای سب شد. جایی در شرقیترین منطقه بلوچستان که به زادگاه خورشید ایران شهرت دارد.«آفتاب ایران از این شهر طلوع میکند و مردمش نیز همچون خورشید، گرم و آرامند.» اینها را خانم ترکان میگوید. بانویی که تخصصش در رشته معماری است و سالها در همین رشته به دانش آموزان درس داده. حضور این خانم معلم در روستای سب، نه به سبب رسیدگی به مردم آنجا بوده و نه برای کارآموزشی. بهواقع او با دغدغه دیگری به روستای سب میرود اما ازآنجاییکه طی سالهای گذشته همواره برای افراد محروم کارکرده، این بار هم مسیر متفاوتی برایش رقم میخورد.« برای بازدید از قلعه سب که مرتبط با رشته تخصصیام بود، راهی این روستا شدم اما دیدن زندگی سخت مردم آنجا، بسیار ناراحتکننده بود و دلم میخواست برایشان کاری انجام دهم. وقتی از روستای سب حرف میزنیم منظورمان یک روستای مرزی بهشدت گرم و دچار خشکسالی است. جایی که نخلهای خرما خشکشدهاند و مردم نه میتوانند کشاورزی کنند و نه منبع درآمد دیگری داشته باشند. مردم این روستا بسیار قناعت پیشه هستند وکم توقع. اینها، برای ما مسئولیت ایجاد میکند و امیدوارم بتوانیم در این مسیر به موفقیتهایی دست پیدا کنیم.»
مربیها داوطلبانه به کودکان روستای« سب» آموزش میدهند و تلاش میکنند فضای شادی را برای آنها مهیا کنند
میخواهیم مردم بلوچ درآمدزا باشند نه دریافتکننده
این خانم معلم که طی دو سال گذشته، برای حمایت از مردم بلوچستان تلاش بسیاری کرده و توانسته با همراهی دوست و آشنا، دل بچههای بلوچ را شاد کند، شرح مختصری از اقدامات صورت گرفته میدهد:« زمانی که از روستای سب برگشتم، اطرافیان با دیدن عکسها و اطلاع از اوضاعواحوال مردم آن منطقه، به شکل داوطلبانه برای حمایت از مردم بلوچ اعلام آمادگی کردند، بطوریکه به یار همیشگی ما تبدیل شدند و الآن هم بهطور مداوم، پیگیر زمان ارسال کمکها هستند. البته خیلی از ورزشکاران در این مسیر، ما را همراهی کردند و تابهحال توانستهایم کمکهای مالی زیادی برای معیشت این عزیزان داشته باشیم و برای بچههای بلوچ، چندین هزار کتانی و کوله با لوازمتحریر داخل آن تهیه کنیم. بچههای آنجا تا قبل از این، چنین هدایای نگرفته بودند و برایشان آنقدر تازگی داشت که حسابی خوشحال میشدند.»
او ادامه میدهد:« البته باید بگویم که هدف اصلی ما، این نیست. هیچوقت دوست نداشتم صرفاً به جمع کمکهای مالی برای مردم سب و بلوچستان بپردازم، زیرا این نوع کمکها که بهمانند مسکنی موقت هستند، عادت گرفتن را در آنها تقویت میکنند و این تصور برای مردمان منطقه به وجود میآید که فقط باید دریافتکننده باشند، بنابراین ما در کنار کمکهای مالی باید برای رونق کسب و کار آنها کاری انجام دهیم تا این مردم قدر خود را بدانند و با درآمدزایی درست بتوانند آینده خود و فرزندانشان را تضمین کنند.»
زنان روستا را تشویق می کنند هنرهایی که دارند را به کار بگیرند و دست سازه های آن ها را خریداری میکنند
زنان بلوچ را پایکار آوردیم
خانم ترکان و همراهانش تا به امروز کارهای مختلفی برای درآمدزایی مردم بلوچ کردهاند اما برنامههای دیگری هم دارند. « اولین و مهمترین کاری که باید انجام دهیم، بحث فرهنگسازی برای مردم بلوچستان است. ما برای آنکه مردم بلوچ، داشتههای خود را باور کنند و بدانند که حتی درجایی مثل روستای سب هم میتوان کارهای مؤثری انجام داد، با حمایت خیران، کاشت نهالهای خرما و زیتون را آغاز کردیم؛ این درختها را در مسیری گودالی کاشتهایم تا درختها، آب بیشتری دریافت کنند و هریک از مردم هم گاهی به آنها آب بدهند. بهواقع، این درختها که پروژه کاشت آنها همچنان تداوم دارد، در آینده میتوانند منبع خوبی برای درآمدزایی مردم بلوچ باشند. البته در ابتدا با مشکلاتی مواجه بودیم، مثلاً گوسفندان همین مردم آمدند و سری اول نخلها را خوردند اما آنها باید آگاهی پیدا میکردند و فرهنگ نگهداری و حفاظت از داشتههایشان را یاد میگرفتند که کمکم این اتفاق افتاد.» یکی دیگر از اقدامات خوبی که توسط این خانم معلم در راستای درآمدزایی مردم بلوچ صورت گرفته، استفاده از ظرفیت زنان برای درآمدزایی است. خانم ترکان میگوید:« ما به خانمهای بلوچ گفتیم که میتوانیم برایتان کارگاه بزنیم تا بیایید و صنایعدستی خودتان را درست کنید اما به خاطر مسائل فرهنگی و مذهبی، بیرون آمدن از خانه برای آنها ممکن نبود، بنابراین آنها در خانههای خودکار سوزندوزی را شروع کردند و ما نیز محصولات آنها را خریداری کردیم. آنها از این اتفاق خیلی راضی و خشنود هستند و دلشان میخواهد بهعنوان یک سفیر، آنها را معرفی و بازار فروش را برایشان فراهم کنیم که در این زمینه، کارهایی کرده و در حال رایزنیهای بیشتر برای فروش محصولات این عزیزان در فروشگاههای معتبر هستیم.»
شادی کودکان روستای سیستان و بلوچستان بعد از اینکه هدایای خود را تحویل گرفتند
هدف اصلی؛ رونق گردشگری
یکی از راههایی که میتواند برای درآمدزایی مردم بلوچ بسیارموثر باشد، بحث گردشگری است اما این هم، اماواگرهایی زیادی دارد. خانم ترکان و همراهانش میخواهند کاری کنند تا مردم به بلوچستان بهویژه روستای سب سفر کنند و منجر به درآمدزایی برای آنها بشوند.« متأسفانه به علت برخی باورهای غلط، ترس مردم مانع از این میشود که به بلوچستان سفر کنند اما واقعاً مردم آنجا بسیار مهربان و مهماننواز هستند و نباید تصورات غلطی نسبت به آنها داشت. البته این تازه یکطرف قضیه است. طرف دیگر به عدم امکانات روستا برمیگردد. آنجا مکانی برای اقامت مسافران نیست و مردم روستا باید این شرایط را برای توریست فراهم کنند.ِ» خانم ترکان به رونق گردشگری در روستای سب طی مدتی نهچندان دور امیدوار است و میگوید:« در حال فرهنگسازی در این زمینه هستیم تا بتوانیم چند نفر از اهالی روستا را که در نزدیکی قلعه سب زندگی میکنند را برای ساخت خانه مهمان آماده کنیم. در حال حاضر یکی از روستاییان راضی به چنین کاری شده و با نخل خرما، خانهای آماده کرده تا بتواند از مهمانان پذیرایی کند. ما میخواهیم این کارها را گسترش دهیم تا این منطقه نیز مثل جاهایی چون قشم، هرمز، چابهار و ...، به منطقهای گردشگری تبدیلشده و اقتصاد آنها رونق بگیرد. کمک گرفتن از مردم سب در بحث میراث فرهنگی و مرمت قلعه تاریخی سب، عملاً میتواند برای آنها درآمد ایجاد کند.»
دانش آموزان روستای سب امسال با کیف های نو به مدرسه می روند
آموزش بچههای بلوچ، برکتی برای معلمان
آموزش بچههای محروم بلوچستان با بهترین کادر تدریس، یکی از اقدامات ارزشمندی است که سال گذشته باهمت خانم ترکان و همکارانش انجام شد.« پارسال تعدادی از بهترین معلمان خود را برای این کار جمع کردیم و در فضای شاد و اسکایروم، بچههای ضعیف منطقه را پای کلاس درس نشاندیم. همکاران ما یک ماه تمام برای بچههای بلوچ تدریس خصوصی داشتند و کاملاً دلی این کار را انجام دادند. قاعدتاً در ابتدای کار، دانش آموزان با مشکل نبود تبلت مواجه بودند که خودمان دو عدد تبلت برایشان فرستادیم و بعضی از آنها هم با گوشیهای اطرافیان و همسایهها پای کلاس درس نشستند. بههرحال این کار با موفقیت انجام شد و امسال هم قطعاً چنین برنامهای تکرار خواهد شد.» او از این تدریس بهعنوان یک بهرهمندی دوطرفه، هم برای بچههای سب و هم برای معلمان یادکرده و میگوید:« من معتقدم از هر دست بدهی از همان دست پس میگیری. خوشبختانه بعدازاین تدریس خیرخواهانه، برای معلمان ما اتفاقات کاری بسیار خوبی افتاد، بهطوریکه الآن پای صحبت هرکدامشان بنشینید حتماً میگویند که این اتفاق به برکت کار برای بچههای بلوچ بوده است.»
خدمت را نذر سلامتی پدرم کرده بودم
همیشه به این فکر میکرده که بتواند برای نیازمندان کاری انجام دهد. از درست کردن و فروش تخممرغ رنگی برای خرید لباس شب عید دانشآموز نیازمند گرفته تا کشیدن نقشه ساختمان برای مردم محروم و حمایت از مادران سرپرست خانواده. نیازمندان برای او همیشه یکی از اولویتهای زندگی بودهاند. این خانم معلم سالها برای نیازمندان و محرومان کارکرده. تبریز، چابهار، سراوان، تهران و ...، اصلاً فرقی نمیکند کجا باشد، مهم این است که بتواند کار خیری انجام دهد و این کار خیر را نذر سلامتی خانوادهاش کند.«گاهی آدم فکر میکند مادیات برایش مهم است و دنبال آن میرود اما گاهی مادیات در قبال سلامتی آنقدر رنگ میبازد که دلت میخواهد هر کاری انجام دهی تا ذرهای از سلامتی را به دست آوری. قدم گذاشتن درراه خیر نیز چنین دستاوردی به همراه دارد و وقتی وارد آن شوی، تازه میفهمی که ثمراتش خیلی بیشتر از مادیات است. من این مسئله را با تمام وجود لمس کرده و به آن ایماندارم. پدرم سرطان بسیار بدی داشت و پزشکان گفته بودند که 6 ماه بیشتر زنده نمیماند. در همان دوران تمام کمکهای خود را نذر سلامتی پدرم کردم و نتیجه آن را هم دیدم، در عین ناباوری همه پزشکان، پدرم به برکت همین خدمات، 10 سال بدون درد زندگی کرد. به اعتقاد من، اینها نشانههای خداوند برای ماست تا بتوانیم در مسیری درست قدم برداریم.»
راهاندازی کارگاه خیاطی برای مادران سرپرست خانوار
امروز کارگاهی در مدرسه شهید غیوری شهرری مشغول به فعالیت است که زنان سرپرست خانوار میتوانند از طریق این کارگاه، خرج زندگی خود را تأمین کنند. خانم ترکان که حدود دو سال پیش نقش قابلتوجهی درراه اندازی این کارگاه خیاطی داشته، در این رابطه توضیح میدهد:« در این مدرسه مدیر مقطع متوسطه بودم. آن موقع با خود میگفتیم چهکاری میتوانیم انجام دهیم تا برای مادران دانشآموزانی که سرپرست خانواده هستند، مؤثر باشد؟ راهاندازی کارگاه خیاطی، یکی از بهترین گزینهها بود. خانمها بسیار آسیبپذیرند و ما میخواستیم شرایطی را فراهم کنیم تا آنها بهجای کار کردن در مترو و خانههای مردم، در محیطی امن به فعالیت بپردازند، بنابراین کارگاه خیاطی را در مجتمع آموزشی شهید غیوری و با حمایتهای دکتر غیوری راه انداختیم. تمام هزینههای اولیه همچون خرید چرخهای خیاطی پیشرفته و پارچه توسط ایشان و برخی از خیرین تأمین شد. آن موقع تازه کرونا آمده بود و کشورمان در تأمین ماسک مشکلات زیادی داشت، بنابراین خانمهای خیاط ما دستبهکار شدند و با تولید ماسک، هم به کمک مردم و کشور آمدند و هم خودشان به درآمد رسیدند.»
او ادامه میدهد:« بعدتر که ماسک به میزان کافی در اختیار مردم قرار گرفت. کارهای دیگری در این کارگاه انجام شد. ازآنجاییکه ما برای مردم بلوچستان کار میکردیم و خانمهایشان را به کار سوزندوزی تشویق کرده بودیم، تعاملی بین کار آنها و کارگاه به وجود آوردیم. آنها نوارهای سوزندوزی را به ما میفروختند و خانمهای کارگاه با آنها، شال، کیف، لباس و ... میدوختند. بهواقع ما با چنین کاری ضمن خرید محصول دست خانمهای بلوچ، توانستیم هنر آنها را نیز به مردم معرفی کنیم.»
همسرم همیشه پایکار است
خانم ترکان علاوه بر نقشهای اجتماعی خود چه بهعنوان یک فرد خیر و چه بهعنوان معلمی که ارتباط بسیار صمیمانهای با شاگردانش دارد، خود را یک مادر و همسر میداند و در تمام این سالها تلاش کرده تا در این نقشها نیز موفق ظاهر شود. البته همسر و فرزند این خانم معلم، همواره در این مسیر خانم ترکان را همراهی کرده و مهمترین حامی برای او بودهاند. «بعد از سفر من به بلوچستان، همسرم خودش پایکار آمد و حتی گاهی از من هم جلوتر زد. خوشبختانه او در تمام مواقع، شانهبهشانه من حرکت کرده تا بتوانیم در مسیری هموارتر برای کمک به محرومان و نیازمندان قدم برداریم. مثلاً سالها پیش، زمانی که در گروه مهندسین خیر اردبیل عضو بودم، همسرم دستبهکار شد و دایی خود که از جراحان ساکن آلمان بود را به این گروه معرفی کرد که این پزشک حاذق، هرچند وقت یکبار به ایران میآمد و در اردبیل، جراحیهای رایگان انجام میداد.» او اضافه میکند:« علاوه بر همسرم، دخترم هم علاقه زیادی به این کارها دارد. او الآن با بچههای بلوچ در ارتباط است و معمولاً این بچهها اگر نیاز و درخواستی داشته باشند، به دخترم میگویند. به لطف خدا، فرصت خدمت برای تکتک اعضای خانواده فراهمشده و ما هم سعی میکنیم که قدر آن را بدانیم.»
خرده روایت هایی از زنان تاریخ ساز جنگ
فارس/ وقتی قرار شد با خاطرات همسر یکی از ماندگارترین چهره های دفاع مقدس همراه شویم فکرش را نمیکردیم که همه چیز دست به دست هم دهد و ما از حاج «صادق آهنگران» به کلیپ «سلام فرمانده» و تاثیری که بر نسل پنجمی های انقلاب گذاشته و ترسی که این کلیپ در دل ضد انقلاب انداخته برسیم. فکرش را نمی کردیم خاطرات همسر نوحه سرای معروف جنگ، ترور ناجوانمردانه شهید «حسن صیاد» و زبون بودن دشمن را یک بار دیگر برایمان تداعی کند.
ماجرا از جایی آغاز می شود که شنونده خاطرات شنیدنی همسر حاج صادق آهنگران می شویم. قرار است «مرضیه اصفهانی الاصل» برایمان از حضور زنان خوزستانی و روایت هایی از نقش زنان در دفاع مقدس بگوید. او مثل بسیاری از شیرزنان خوزستانی درتمام 8 سال جنگ در اهواز ماند و تن به رفتن و ترک شهر نداد و حالا در این گفت و گو، هم از تاریخ سازی زنان خطه جنوب در جنگ می گوید و هم از سختی ها و دلتنگی های زنان و دختران خوزستانی و ماجرا شنیدنی می شود وقتی می شنویم در سال های جنگ. منافقان نقشه حساب شده ای برای ترور حاج صادق آهنگران کشیده بودند. با ما در این گفت و گو همراه شوید.
*شروع پرماجرای زندگی مشترک
ازدواج حاج صادق آهنگران با مرضیه اصفهانی الاصل و شروع جنگ، اولین پلان این گفت و گوی شنیدنی است. «مرضیه اصفهانی الاصل» از آن روزها میگوید:«سه ماه قبل از جنگ با حاج آقا ازدواج کردیم. حاج آقا قبل از ازدواج گفتند من پاسدار هستم و در این اوضاع و احوال و در بحبوبه ایام بعد از پیروزی انقلاب نمیتوانم برای تو مثل مردان دیگر برای همسرانشان باشم. آن زمان هیچ کس فکرش را نمیکرد که سه ماه بعد آژیر جنگ به صدا در بیاید. من زندگی مشترکم با حاج آقا را با هزار امید و آرزویی که هر دختر16 ساله ای دارد در شهر اهواز و در خانه پدرشوهرم شروع کردم.
من دختری پر از هیاهو بودم. اوایل پیروزی انقلاب در دوره های آموزش نظامی شرکت کرده بودم و قبل از ازدواج رابط بین دبیرستان و سپاه بودم. از کار کردن با تفنگ تا رفتن به میدان تیربار. این آموزش ها برای من آنقدر برکت داشت که وقتی جنگ شروع شد با دختران و زنان اهوازی و خرمشهری آموزش های اولیه نظامی و کارکردن با اسلحه را تمرین می کردم.»
«مرضیه اصفهانی الاصل»؛ همسر حاج صادق آهنگران
*کاروان حضرت زینب(س) و مادر شهید علم الهدی
در ماه عسل زندگی شان بودیم که جنگ شروع شد. روایت ها از این جا به بعد با چاشنی جنگ همراه میشود و با روزهای مقاومت زنان خرمشهری واهوازی پیوند میخورد؛«حاج صادق هر چند شب یک بار خانه می آمد. من تا قبل از بارداری ام حسابی فعال بودم. روزهای اول جنگ با زنان اهوازی گعده می گرفتیم. مادر شهید علم الهدی با جمعی از مادران و همسران رزمنده ها و پاسداران، جمعی به نام کاروان حضرت زینب(س) را راه انداخته بود و هر روز به خانه یکی از شهدای ترور یا شهدای جنگ می رفتیم. کمی بعد از آن هم مکانی را راه انداخته بودیم به نام چهارخانه. چهارخانه جایی بود در اهواز که در آن زنان دور هم جمع می شدند. عده ای لباس های خونی رزمنده ها را می شستند. عده ای برای رزمنده ها غذا درست می کردند و خلاصه چهارخانه پشت جبهه جنگ در اهواز بود.»
توزیع اسلحه در میان زنان خرمشهری در روزهای مقاومت
*زنانی که خود خودشان بودند...
«زنان خطه جنوب، در روزهای جنگ نه شعار دادن بلد بودند نه بازارگرمی نه قهرمان بازی، آنها آن زمان خود خودشان بودند و فقط میخواستند خانه و زندگی و شهرشان را با چنگ و دندان حفظ کنند.» اینها را همسر حاج صادق آهنگران میگوید و حرف های شنیدنی اش از آن روزها دارد؛« زنان خرمشهری و اهوازی خود خودشان بودند که ماندند، نرفتند. شهید دادند. برای همین بود که یک دختر بچه 16 ساله خرمشهری شب تاصبح ژسه دستش می گرفت و کنار زاغه مهمات نگهبانی میداد. دست های دختران نوجوان و زنان جوان زخم میشد. خون میآمد از بس که کارهای خشن و مردانه انجام میدادند اما به روی خودشان نمی آوردند. این جنس از مقاومت بود که باعث شد خیال خام بعثی هایی که فکر میکردند میتوانند کمتر از یک هفته خوزستان را فتح کنند برایشان تبدیل به یک کابوس شد.»
*زنان خرمشهری به عشق همسران شهیدشان در شهر ماندند
آرزوی زنان جوان خوزستانی چه بود؟ کسی چه میداند درسال های جنگ تحمیلی چه بر شیرزنان خرمشهری و آبادانی و اهوازی گذشت؟کدام فیلم توانسته بخشی از آن روزمره های تلخ و شیرین را به رشته تصویر در بیاورد؟ همسر حاج صادق آهنگران بخشی از آن خاطرات را روایت می کند؛«هیچ وقت روزهای مقاومت مردم در خرمشهر را فراموش نمیکنم. اهواز مرکز خوزستان بود و متاثر از همه اتفاقات جنگ. راستش واقعیت های آن زمان و سختیهایی که زنان جوان و مادران خوزستانی کشیدند را هیچ فیلم و مستندی نتوانست به تصویر بکشد. ما زنان نسل جنگ، زنانی که در دل جنگ بودیم فرقی با جوانان امروز نداشتیم. ما هم عاشق می شدیم، دوست داشتیم سفر برویم، با همسرانمان ماه عسل برویم. دست در دست همسر و بچههایمان به پارک برویم اما همه این روزمره ها را فراموش کردیم. جنگ شکل همه این آرزوها را تغییر داد و در روزهای محاصره آرزوهای ما خلاصه شد در مقاومت. فراتر از آن، آرزوی بسیاری از دختران و زنان خرمشهری و اهوازی شده بود شهادت! باور می کنید؟
زنان جنگ، زنانی که در خانه و زندگی شان ماندند و هم خانه داری کردند هم مقاومت نه تنها امیدی به زنده ماندن خودشان نداشتند بلکه مجبور بودند هر روز با خودشان تکرار کنند شاید برگشتی برای مردخانه شان نباشد. روزی نبود که خبر شهادت دوستان خرمشهری و اهوازی را نشنویم. دوست من هشت ماهه باردار بود که همسرش در جنگ شهید شد. مثل او کم نبودند. دختران عاشق پیشه جنوبی که با هزار امید و آرزو زندگی مشترک را آغاز کرده بودند یکی یکی رخت عزا تنشان میکردند و تنها میشدند و تنهایی به مقاومت ادامه میدادند اما شهرشان را ترک نمیکردند. به عشق همسران شهیدشان و به عشق وطن در شهرشان میماندند.»
ت
*از خنثی کردن بمب تا شناسایی ضدانقلاب
باور می کنید برخی دختران و زنان جنوبی آنقدر در انجام کارهای نظامی پیشرفت کرده بودند که بمب خنثی میکردند؟ این را مرضیه اصفهانی الاصل می گوید و ادامه می دهد:« شناسایی ضد انقلاب و پیدا کردن رد پای آنها در شهر و روستاها و امور مهمی مثل توزیع سلاح و مهمات میان نیروهای مردمی برای دفاع و پنهان کردن سلاح های غنیمت گرفته شده از دشمن، از تیررس منافقان و نیروهای ستون پنجم همه و همه از فعالیت هایی بود که زنان خرمشهری و اهوازی در روزهای جنگ انجام می دادند.»
*نقشه خانه ما را برای ترور حاج صادق کشیده بودند
اهواز را ترک نکردند و تا آخر ماندند. در روز آزادی خرمشهر قصه ماندن آنها و مقاومت شان شنیدنی است و همسر حاج صادق آهنگران با یادآوری آن روزها می گوید:« حاج صادق هیچ وقت نبود. اوایل ازدواج، در خانه پدری ایشان در اهواز زندگی می کردیم اما بعدا مجبور شدیم که مستقل شویم و من با دو بچه در شهری جنگ زده و مردی که همه رویاهایش خلاصه شده بود در دفاع از وطن و تبلیغ برای دفاع مقدس تنها شدم. مستقل شدن ما هم برای خودش داستانی داشت. ماجرا از وقتی شروع شد که منافقان کمر به قتل حاج آقا بستند. آنها حتی نقشه خانه پدر همسر من و جانمایی اتاق خواب ما را هم در نقشه مشخص کرده بودند.»
*ماجرای ترور حاج صادق آهنگران و اهمیت کلیپ سلام فرمانده
چرا منافقان باید نقشه ترور فردی را می کشیدند که برای رزمنده ها نوحه سرایی می کرد؟ شاید حاج صادق آهنگران فرمانده جنگ بوده و ما بی خبر بودیم؟ این سوال را از همسرش می پرسیم و پاسخ ایشان می تواند تاییدی باشد برای این روزهای نسل ما و اهمیت تاثیری که دهه نودی ها از شعر سلام فرمانده گرفتند. « مرضیه اصفهانی» قبل از هر توضیحی می گوید:«حاج صادق فرمانده نبودند.» و ادامه می دهد؛« حاج آقا یک رزمنده و پاسدار معمولی بود که مقاومت را از قبل جنگ آغاز کرده بود. جنگ که شروع شد، در جبهه جنوب ماند و دوشادوش رزمنده ها اسلحه دست گرفت و جنگید. حتی یک زمانی وقتی بعثی ها سوسنگرد را محاصره کردند حاج آقا و تعدادی دیگر از رزمنده ها تا چند قدمی اسارت هم پیش رفتند اما با هر ترفندی که بود خودشان را از مهلکه عراقی ها نجات دادند. لباس عربی تنشان کرده بودند و به سختی خودشان را به اهواز رساندند.
اما از یک زمانی به بعد ایشان در کنار نبرد با بعثی ها شروع به تبلیغات کرد. ایشان آن زمان فهمیده بود که روحیه رزمنده ها و ملتی که قرار است بجنگند و پشتیانی جنگ را کنند مثل همان اسلحه ای که در دست دارند مهم است.
حاج صادق چند بار نوحههایی را برای رزمنده ها خوانده بودند. شهید علم الهدی از حاج صادق می خواهد که خدمت امام خمینی(ره) برسند و از آن به بعد بود که ماموریت ایشان می شود تبلیغ برای دفاع مقدس. از آن به بعد بود که هر جا اعزام بود حاج صادق حضور داشت و با نوحه های تاثیرگزارش رزمنده ها و مردم را بیش از پیش دلگرم می کرد و به آنها انگیزه می داد برای پیروزی و مقاومت. حاج صادق در حفظ روحیه حماسی مردم و رزمنده ها تاثیر عمیقی داشت و اصلا هویت تبلیغات دفاع مقدس با حاج صادق آهنگران شناخته می شود. اینطور بود که آن زمان منافقان تصمیم گرفتند ایشان را در اهواز ترور کنند. دشمن از تاثیر کار تبلیغی ایشان ترسیده بود و نقشه خانه پدر حاج آقا را کشیده بودند، همین طور نقشه اتاق خواب ما. از همین ماجرای ترور حاج آقا می توان فهمید کار فرهنگی درست و تاثیر آن می تواند سرنوشت یک نسل را تغییر دهد که اگر اینطور نبود چرا منافقان باید نقشه ترور مردی را بکشند که کارش فقط نوحه سرایی در جنگ بود؟!»
مشتاقیم بدانیم ماجرای ترور چطور ختم به خیر شد. همسر حاج صادق آهنگران می گوید:« ترور حاج صادق آهنگران قبل از اجرایی شدنش توسط منافقان برملا شد. بچه های سپاه یکی از خانه های تیمی منافقان را شناسایی کرده بودند و وقتی برای دستگیری منافقان به این خانه می روند عکس حاج صادق و نقشه خانه آنها وکروکی اش را لابه لای کاغذها می بینند و خلاصه از آن زمان به بعد بود که ما مجبور شدیم به خانه دیگری که در محل امن تری بود نقل مکان کنیم و من تنها ماندم با دو بچه و شهری جنگ زده و دلی پر از رویای نبرد با دشمن.»
*وقتی بعثی ها به 10 کیلومتری ما رسیدند
دلهره آورترین روزهای تاریخ جنگ برای شما که در اهواز ماندید و حاضر نشدید شهرتان را ترک کنید کدام روزها بود؟ این سوال پاسخ شنیدنی دارد؛ مرضیه آهنگران می گوید:«زنان خرمشهری تا آخرین ساعت ها در شهر ماندند. دفاع کردند و وقتی شهر را ترک کردند که دشمن وارد شهر شده بود. ماجرا در اهواز هم همین طور بود. دلهره آورترین روزهای ما زمانی بود که بعثی ها به 10 کیلومتری اهواز رسیده بودند. آن زمان من بچه دومم را باردار بودم و بچه اولم هم هنوز خیلی کوچک بود. ما به یک ساعت بعد خودمان هم امید نداشتیم. هر بار که از در خانه بیرون می آمدیم خودمان را برای هر اتفاقی آماده میکردیم. البته حاضر بودیم شهید شویم اما اسیر نشویم. ترس از اسارت، زنان جنگ را برآن میداشت تا با انرژی مضاعفی مقاومت کنند.»
*چراغ کوچک آیفون ها را هم خاموش می کردیم
این روزها که در امنیت کامل شب های بهاری مان را تا صبح سپری می کنیم، بد نیست به شب های پر التهاب خانواده های خوزستانی در زمان جنگ فکر کنیم. به شب هایی که حتی روشن کردن نور شمع هم با ترس و تردید همراه بود. مرضیه اصفهانی میگوید:«بسیاری از شب ها خاموشی کامل در شهر برقرار میشد. اعلام کرده بودند که همه چراغ ها را خاموش کنید حتی چراغ های کوچک آیفون خانه ها را بپوشانید. مبادا دشمن متوجه شود که اینجا شهر و منطقه مسکونی است. ترس از بمباران همیشه در شهر وجود داشت. پرده های ضخیم، خاموشی مطلق، بسیاری از شب های ما در زمان جنگ اینگونه میگذشت. حالا فکر کنید بچه کوچک دارید. بچه بهانه میگیرد. میترسد. صدای انفجار می آید. زمین زیرپایت می لرزد. اما باید صبور باشی و لبخند بزنی و کودک ترسیده از این صداهای مهیب را سرگرم کنی و در کنار همه اینها به فردا فکر کنی که چه باید کرد؟ چطور دوشادوش مردان شهرت بایستی و مقاومت کنی.»
*روزی که خرمشهر آزاد شد
همسر حاج صادق آهنگران همه خاطرات و روایت ها را مرور میکند و به روز آزادی خرمشهر که میرسد بغض صدایش خریدنی است و میگوید:« اگر از همه ما خوزستانی ها بپرسید ماندگارترین شیرین ترین روز زندگی تان کدام روز است؟ بی برو برگرد روز آزادی خرمشهر جزو جدانشدنی این روزهای ماندگار ما است و من هنوز هم با شنیدن این نوحه حاج صادق که برای خرمشهر خواند اشک شوق می ریزم
تو خرمشهر خونین کربلای عشق و ایمانی
به رزمت آفرین به پیکارت درود
معطر گشته از خون عزیزان و شهیدانی
به عزمت آفرین به ایثارت درود.