روایت امیرالمؤمنین(ع) درباره وضعیت شیعیان در آخرالزمان
تسنیم/ عبدالعظیم حسنی از امام جواد علیهالسلام و ایشان از اجداد مطهرش تا امیرالمؤمنین علیهالسلام نقل میکند که فرمود:
براى قائم ما غیبتى است که مدت آن طولانى خواهد شد. شیعیان را در این زمان مىبینم که همانند گلّه بىصاحبى که در دشت پراکنده شده باشند، به دنبال چراگاه و مرتع مىگردند، اما آن را پیدا نمىکنند (به جستجوى آن حضرت مى پردازند، اما او را نمىیابند) آگاه باشید؛ هرکه از شما در دینش ثابتقدم باشد و به واسطه طول غیبت او قلبش را قساوت فرا نگیرد، چنین فردی همدرجه من در دوران قیامت است؛ سپس فرمود قائم از ما (اهل بیت) است؛ هنگامی که قیام کند، بیعت هیچ فردی بر گردن او نباشد؛ به این جهت ولادتش مخفی و جسمش در غیبت است.
لِلْقَائِمِ مِنَّا غَیْبَةٌ أَمَدُهَا طَوِیلٌ کَأَنِّی بِالشِّیعَةِ یَجُولُونَ جَوَلَانَ النَّعَمِ فِی غَیْبَتِهِ یَطْلُبُونَ الْمَرْعَى فَلَا یَجِدُونَهُ أَلَا فَمَنْ ثَبَتَ مِنْهُمْ عَلَى دِینِهِ وَ لَمْ یَقْسُ قَلْبُهُ لِطُولِ أَمَدِ غَیْبَةِ إِمَامِهِ فَهُوَ مَعِی فِی دَرَجَتِی یَوْمَ الْقِیَامَةِ ثُمَّ قَالَ ع إِنَّ الْقَائِمَ مِنَّا إِذَا قَامَ لَمْ یَکُنْ لِأَحَدٍ فِی عُنُقِهِ بَیْعَةٌ فَلِذَلِکَ تَخْفَى وِلَادَتُهُ وَ یَغِیبُ شَخْصُهُ. (کمال الدین و تمام النعمة، ج1، ص 303)
ضرب المثل/ خدا خر رو شناخت شاخش نداد
ایران ناز/ ضرب المثل و حکایت خدا خر رو شناخت شاخش نداد!!!!چقدر با ضرب المثل های فارسی آشنایی دارید و آنها را به کار میبرید؟ کشور ما از وسعت زیاد و فرهنگ عامه قوی برخوردار است و به همین دلیل برای هر موضوعی شاید دهها ضرب المثل داشته باشیم.
بعضی اوقات دیده اید خر آرام می ایستد و سرش پایین است ولی اگر کسی کنارش باشد چنان جفتکی می اندازد که فقط از چنین خری این کار بر می آید!
حال، همین خر که جفتک می اندازد فکر کنید اگر شاخ نیز داشت شرایطش چطور بود؟ حتما باید از او دوری می کردیم چرا که با خری روبرو می شدیم که دست کمی از گاو نداشت.
– این حکایت در مورد کسانی گفته می شود که چنانچه قدرت داشت باشند امنیت را از مردم می گرفتند.
– یا فردی که قابلیت و لیاقت نعمتی از نعمت های خداوند را ندارد برای همین از آن محروم است چون که اگر آن نعمت را می داشت از آن سوءِ استفاده می کرد.
-خلاصه اینکه این موضوع را ضرب المثلی کرده اند و به افرادی که لیاقت نعمت جدید را نداشته باشند به کار می برند.
– یعنی با سابقه خرابی که دارد، همان بهتر که شرایطش درست نشود.
– به آدم ضعیفی می گویند که چنانچه قدرت داشت، روزگار دیگران را سیاه می کرد یا آدم فقیری که اگر پول داشت هیچ کس را نمی شناخت حتی خدا را.
– این حکایت در پاسخ به رفتار آدم های کوتاه فکر و یا همان ندید بَدید خودمان استفاده می شود، چون این رفتارها در لحظات گذرا و سریع که نعمتی به آنها میرسد آشکار می شود.
جهان/ خیانت در لغت به معنای مخالفت پنهانی با حق و پیمان است که در مقابل امانت قرار دارد و از بدترین رذائل اخلاقی شمرده میشود. گستره خیانت تمام شئون فردی و اجتماعی را در بر میگیرد که یکی از این شئونات، مسائل مالی است. اصولاً خیانت به ویژه خیانت در بیتالمال مایه رسوایى فرد در دنیا و آخرت است و این نوع سرنوشت، منحصر در هیچ قشر خاصی نیست. اگر خیانت در اموال عمومى و بیتالمال رایج شود، نظام جامعه از هم گسیخته خواهد شد و چنین جامعهاى هرگز روى سعادت نمىبیند.
آتش جهنم، فقر، قحطی، محرومیت از محبت خدا از جمله عواقب خیانت است که در روایات به آنها اشاره شده است؛ بنابراین بر متولیان امر ضروری است که به سادگی از کنار خائنان به بیتالمال عبور نکنند؛ چرا که فرد خائن مانند میوه کمخوردهای است که اگر چیده نشود، سایر میوهها را تحت تأثیر قرار میدهد و موجب خرابی آنها میشود.
امیرالمؤمنین (ع) طی حکمرانی کوتاهمدت خویش بر جامعه اسلامی به شدت با این نوع کارگزاران برخورد میکرد. بر اساس نقل تاریخ یعقوبى امیرالمؤمنین علیه السلام خطاب به زباد بن اُبیه که از سوى عبد الله بن عباس فرمانروای بصره شده بود و ابن عباس خود از جانب امام (ع) فرمانروایى اهواز و فارس و کرمان را داشت، نوشت: فرستاده من چیز تعجب آورى را به من خبر داد او مىگوید: «تو این سخن را به عنوان یک راز به او گفتهاى که منطقهای سرکشى و از پرداختن بسیارى از مالیات خوددارى کردند و گفتهاى: این سخن را به امیر مؤمنان علیه السلام نگو؛
إنّ رَسُولى أخْبَرَنى بِعَجَب زَعَمَ أَنّکَ قُلْتَ لَهُ فیما بَیْنَکَ وَبَیْنَهُ: إنّ الاْکْرادَ هاجَتْ بِکَ فَکَسَرَتْ عَلَیْکَ کَسیراً منَ الْخِراجَ وَقُلْتَ لَهُ: لا تَعَلَّم بِذلِکَ أمیرَالْمُؤْمِنینَ». شاید به گمان اینکه امام علیهالسلام از مقدار مالیاتی که قرارداد شده دقیقاً خبر نداشته باشد و هرچه براى او بفرستند مىپذیرد.
در ادامه، امیرالمؤمنین (ع) فرمود: «به خدا سوگند مىخورم، سوگندى از روی صدق که اگر به من خبر برسد که در غنایم مسلمانان به اندک یا بسیار خیانت کردهاى، چنان بر تو سخت بگیرم که کممایه مانى و بار هزینه عیال بر دوشت سنگینى کند و حقیر و خوار شوى / و السلام؛ وَ إِنِّی أُقْسِمُ بِاللَّهِ قَسَماً صَادِقاً لَئِنْ بَلَغَنِی أَنَّکَ خُنْتَ مِنْ فَیْءِ الْمُسْلِمِینَ شَیْئاً صَغِیراً أَوْ کَبِیراً، لَأَشُدَّنَّ عَلَیْکَ شَدَّةً تَدَعُکَ قَلِیلَ الْوَفْرِ، ثَقِیلَ الظَّهْرِ، ضَئِیلَ الْأَمْرِ؛ وَ السَّلَام.»
از این قسمت نامه به خوبى استفاده مىشود که زیاد براى تقلیل مالیات توطئه کرده بود و به عنوان اینکه اَکراد از پرداختن مالیات به طور کامل خوددارى کردند، مىخواست بخشى از مالیات را به نفع خود بردارد و براى بیتالمال نفرستد. حال عقوبت و مجازات خیانت زیاد سه امر در پى خواهد داشت که در اثر آن تمام کمالات دنیا و آخرت او را نابود مىکند:
1- نخست این که ثروت اندوخته وى را مىگیرد و مبتلا به نقصان و کمبود مال مىشود.
2- کمآبرو مىشود، عبارت: ضَئِیلَ الْأَمْرِ، کنایه از همین معناست.
این دو امر، مربوط به سلب کمال دنیوى است.
3- بارهاى گناه پشت وى را سنگین مىکند. این مطلب مربوط به از بین رفتن سعادت اخروى اوست. ممکن است منظور حضرت «سنگینبار شدن» در دنیا باشد؛ یعنى مسئولیتِ خیانت بر دوش او قرار گیرد و به دنبال آن مجازات شود و یا بر اثر بىنوایى پشتش براى اداره زندگى شخصى خود سنگین شود
حکمت/ در همنشینی با چه کسانی خیری نیست؟
شهر حدیث/ رسولُ اللّه صلى الله علیه و آله و سلّم :
لا خَیرَ لکَ فی صُحبهِ مَن لا یَرى لکَ مِثلَ الذی یَرى لِنَفسِهِ .
پیامبر خدا صلى الله علیه و آله و سلّم :
هـمنشینى بـا کـسى که آنچه براى خـودش مىبیند و مىپسندد براى تو نمىبیند ، خیرى براى تو در بر ندارد .
الدرّة الباهرة : 19 منتخب میزان الحکمة : 316
ساخت کاردستی ونقاشی های زیباتوسط هنرمندان نونهال دبستان شهیدکامیاب روستای مازغ بالا
حکمت/ چه کسی نباید تهمت زننده را سرزنش کند؟
شهر حدیث/ امام على علیه السلام :
کسى که خود را در معرض تهمت قرار دهد ، نباید کسى را که به او گمان بد برد ، سرزنش کند .
بحار الأنوار : 75 / 90 / 4 منتخب میزان الحکمة : 96
داستانک/ برو همون کشکت را بساب
کتابدونی/ آورده اند که روزی مرد کشک سابی نزد شیخ بهائی رفت و از بیکاری و درماندگی شکوه نمود و از او خواست تا اسم اعظم را به او بیاموزد، چون شنیده بود کسی که اسم اعظم را بداند، به تمام آرزوهایش می رسد . شیخ مدتی از جواب دادن به مرد طفره رفت و در آخر به مرد گفت که: «اسم اعظم از اسرار خلقت است و نباید به دست نااهل بیافتد »، اما برای اینکه مرد هم را دست خالی نفرستد، دستور پختن یک نوع فرنی را به او یاد میدهد و میگوید آن را پخته و بفروشد، اما نه شاگرد بیاورد و نه دستور پخت را به کسی یاد دهد. مرد کشک ساب میرود و شروع به پختن و فروختن فرنی میکند و چون کار و بارش رونق میگیرد، طمع می کند و شاگردی میگیرد و کار پختن را به او میسپارد. بعد از مدتی شاگرد میرود و بالا دست مرد کشک ساب دکانی باز میکند و مشغول فرنی فروشی میشود به طوری که کار مرد کشک ساب کساد میشود. کشک ساب دوباره نزد شیخ بهائی میرود و با ناله و زاری طلب اسم اعظم میکند. شیخ از او جویای علت می شود و بعد از شنیدن داستان به مرد میگوید: «تو راز یک فرنیپزی را نتوانستی حفظ کنی حالا میخواهی راز اسم اعظم را حفظ کنی؟ برو همون کشکت را بساب.»
گوناگون/ درس زندگی از «آستین نو بخور پلو»
زندگی سلام/ کودک که بودم داستانی به نقل قول از مادربزرگم شنیدم درباره ضربالمثل «آستین نو پلو بخور». مادربزرگم می گفت: «روزی مردی با ظاهری ساده به مهمانی میرود. در آنجا به او بیاعتنایی میشود. روز بعد برای رفتن به آن محفل با همان مهمانها، لباس اعیانی میپوشد، توجه زیادی میگیرد و دیگران احترام بیشتری نسبت به روز قبل به او میگذارند. مرد سر سفره که مینشیند به آستینش خوراک میدهد! همه با تعجب میپرسند چه میکنی؟ او میگوید که من همان آدم دیروزم ولی امروز مرا صدر مجلس نشانده اید و دیروز طردم کردید و ته مجلس جا داشتم. فرق من نسبت به دیروز، فقط همین لباسم است.» قصد دارم در این مطلب به موضوعی اشاره کنم که همه ما انسانها از کودکی با آن دستوپنجه نرم کرده و میکنیم.
وقتی خودمان را نادیده میگیریم
از کودکی تمام سعی و تلاشِمان را میکنیم تا مورد تایید و تشویق همگان باشیم. از ترس تنها ماندنمان از نظریات شخصی پا پس میکشیم تا رضایت دیگران را جلب کنیم. از کودکی با ادبیات «صورتمان را با سیلی سرخ نگهداریم»، آشنا شدیم و فهمیدیم رضایتمان باید در گرو اعتبار و آبروی خانوادگیمان باشد. کم کم بزرگ تر که شدیم خواستیم هر عقدهای را که داشتیم، فرزندانمان به جای ما برآورده کنند. الغرض ما آن قدر به خودمان احترام نگذاشتیم و منزلتمان را وصل به داشتهها ونداشتههایمان کردیم که وقتی خواستیم عروس شویم باید فلان آرایشگاه را میرفتیم وگرنه ما از عروس فلانی کمتر بودیم و بخت برگشته محسوب میشدیم یا وقتی خواستیم دانشگاه برویم، بیتأمل صرفا برای گرفتن مدرک به مؤسساتی که مثل قارچ سبز شدهاند شهریههای گزاف پرداختیم تا از پسر فلانی کم نیاوریم و به ما دختر بدهند. درگیر ظواهر شدیم و خودِحقیقیمان را فراموش کردیم و زندگیمان را گره زدیم به چیزهای کم ارزش، توقعات و انتظارات نامعقول دیگران ازخودمان. مضطرب شدیم و افسرده. ما خودمان را نادیده گرفتیم تا رضایت دیگران را داشته باشیم تا همیشه محبوب باشیم.
با خودمان آشتی کنیم
خلاصه اینکه ارزشِ ما به اشرف مخلوقات بودنمان است، به نام نیکمان. برای رهایی از این اضطراب محبوبیت باید خودِ واقعی مان را بپذیریم. جامعه به ثروتمندها و به ظاهر باسوادها احتیاج ندارد بلکه به انسانهایی نیازمند است که باخودِ حقیقیشان روبهرو شدهاند. نتیجه ازخودبیگانگی و نفرت ازخود جز احساس پوچی نیست پس برای پیشگیری باید زندگیخودمان را مرور کنیم، ارزشهای درونیشدهمان را مجدد بررسی و در معنای زندگیمان درنگ کنیم. با خودمان آشتی کنیم، کتابهای خودآگاهی بخوانیم مثل کتاب جوجه اردک زشت درون. مهارتهای جدید یاد بگیریم. توقعات معقول را جایگزین انتظارات آرمانگرایانه کنیم و بدانیم که قرارنیست در جهان همه چیز و همهکس طبق سلیقه و میل ما رفتار کنند.
نویسنده: حانیه سهیل/ روانشناس
امام هادی (ع) چگونه به شهادت رسید؟
باشگاه خبرنگاران/ امام علی النقی مشهور به امام هادی (ع) امام دهم شیعیان جهان است که در نیمه ذی حجه سال 212 هجری قمری در شهر صریا (حومه مدینه) به دنیا آمد. پدرشان امام جواد (ع) و مادرشان سمانه نام دارد. [1] حضرت هادی (ع) در 8 سالگی، پس از شهادت پدر بزرگوارشان عهده دار مقام امامت شدند و پس از 33 سال امامت، در سن 41 سالگی در سامرا در زمان خلافت معتز به شهادت رسیدند. [2] امامت امام هادی (ع) همزمان با خلافت 6 خلیفه عباسی بود و با 7 سال باقیمانده از خلافت معتصم برادر مأمون، مقارن شد. واثق پسر معتصم به مدت 5 سال، متوکل برادر واثق 16 سال، منتصر پسر متوکل به مدت 6 ماه، مستعین پسر عموی منتصر 4 سال و معتز پسر دیگر متوکل که سه سال در آن دوران خلافت کردند.
امام هادی (ع) پس از گذشت یکسال از خلافت معتز در سامرا مسموم شده و به شهادت رسیدند و جسم پاک حضرت (ع)، در سامرا در خانه مسکونی حضرت مدفون شد. [3]
نکته مهم در شهادت امام هادی (ع) این است که حضرت در سامراء به سبب کنترل بسیار شدید و خفقان حاکم و منع دوستان و شیعیان از دیدار با حضرت و عقوبت سخت متخلفین، حتی نزدیکترین یاران امام نیز از حال و وضع امام (ع) بی خبر یا بسیار کم اطلاع بودند. [4] و به همین دلیل است که منابع اشاره دقیقی به نحوه شهادت امام (ع) ندارد.
منابع فقط شهادت حضرت در زمان معتز را آوردند و بدون ذکر زمان دستور خلیفه به مسموم کردن و اینکه چه کسانی مأمور این جنایت شدند و چه زمانی این عمل پلید از آنان سر زد. حتی در روز شهادت حضرت هم اتفاق نظر نیست. [5] امام هادی (ع) در طول دوران امامت خود از سرکشان و حاکمان فاسد بنی عباس رنجها و محنتهای زیادی کشید. در این میان متوکل در ظلم و ستم به حضرت و سنگدلی گوی سبقت را از دیگران ربود.
متوکل وجود امام هادی (ع) را خطر بزرگی برای حکومت خویش احساس میکرد، از این رو، تصمیم گرفت تا با دو روش همزمان در یک اقدام، از بحرانیتر شدن اوضاع جلوگیری کند. یکی حمله به یاران امام و نابود کردن آثار شیعیان به گونهای که قبر مطهر امام حسین (ع) را نیز تخریب کرد و دوم دور کردن امام از مدینه که پایگاه سازمان تشیع بود. [6] عبد الله بن محمد فرماندار مدینه از دشمنان اهل بیت (ع) بود و از امام نزد متوکل سعایت میکرد و پیوسته قصد آزار آن جناب را داشت. امام هادی (ع) در نامهای به متوکل، سعایت و دروغگویی او را یاد آوری کرد، ولی متوکل که زمینه را برای تبعید امام (ع) از مدینه و تحت نظر گرفتن مناسب میدید در نامهای ظاهرا محترمانه از حضرت خواست به سامرا بیاید. [7] نامه متوکل رسید و حضرت آماده رفتن به سامرا شد، وقتی آن حضرت به سامرا رسید، متوکل (با آن همه وعده و احترام که در نامهاش بود) یک روز خود را پنهان کرد و آن حضرت را در کاروانسرایی که به کاروانسرای گداها معروف بود فرود آورد. [8] سپس متوکل دستور داد حضرت (ع) را کاملا تحت نظر گیرند و خانهشان را محاصره کرده و مانع دیدار شیعیان با ایشان و استفاده دانش پژوهان از آن سرچشمه علم و معرفت کرد و حتی ایشان را در تنگنا و محاصره اقتصادی قرار داد و رساندن حقوق شرعیه و هدایا را از داخل و خارج بر حضرت ممنوع کرد و متخلفان را عقوبتی سخت نمود. [9] این وضعیت جز در حکومت شش ماهه منتصر تا زمان شهادت امام ادامه داشت و در زمان معتز شدت گرفت.
یکی دیگر از سختگیریهای متوکل در آزار امام هادی (ع) این بود که گاه و بی گاه به مأموران خود دستور میداد تا ناگهانی به خانه امام ریخته و آنجا را بازرسی کنند به امید آنکه سلاح یا مدرکی مبنی بر فعالیت ایشان علیه حکومت بدست آورند. اما در این حملههای شبانه جز کتابهای علمی و ادعیه چیزی یافت نمیشد. [10]
گاهی متوکل فرمان میداد حضرت را در هر حالتی که است به دربار آورند. در یکی از این احضارها امام در حالی بر متوکل وارد شد که او مست و لا یعقل در کنار جامها و سبوهای شراب و در میان گروههای خنیاگر و رقاصه افتاده بود. امام بی توجه به موقعیت خطیر و خطرات احتمالی به شدت او را سرزنش و ملامت کرد و به نصیحت گویی و یادآوری قیامت پرداخت و فسق و فجور و میخوارگی و بدکارگی او را محکوم ساخت. موکل بر آشفت و دستور داد ایشان را در زندان محبوس سازند. [11] حضرت روانه زندان شد و شخصی از حضرت شنید که میفرمودند: انا اکرم علی الله من ناقه صالح [12]و سپس این آیه را خواندند «تمتعوا فی دارکم ثلاثة ایام ذلک وعد غیر مکذوب» [13] بیش از سه روز نگذشت که متوکل به دست فرزندش منتصر به هلاکت رسید. [14] منتصر گر چه بر امام سخت نگرفت ولی این آرامش نسبی امام و شیعیان پس از شش ماه تمام شد و دوباره آزار و حصر و شکنجه و قتل راهکار اساسی خلافت در مقابل شیعیان بود. امام هادی (ع) با حاکمان ستمگر سازش نکرد و آنها از مبارزه منفی و عدم همکاری حضرت هراس داشتند و رنج میبردند تا اینکه تنها راه خویش را خاموش کردن نور خدا پنداشتند و بدین ترتیب امام هادی (ع) نیز مانند امامان پیشین به مرگ طبیعی از دنیا نرفت بلکه در زمان معتز مسموم شدند. [15]
منابع معتبر و مورخان شیعه شهادت حضرت را در ماه رجب سال 254 هجری قمری [16] میدانند. مرحوم آیت الله مرعشی نجفی شهادت حضرت (ع) را در روز دوشنبه سوم رجب سال 254 هجری قمری میداند [17] اگر چه برخی منابع شهادت حضرت را در ماه جمادی الثانی [18] یا 27 رجب [19] نیز ذکر کردهاند.
پی نوشت:
[1]. شیخ مفید، الارشاد ج. 2، ترجمه سید هاشم رسولی محلاّتی، ص. 417 و 418 – پیشوایی، مهدی، سیره پیشوایان، چاپ 13، 1381، موسسة امام صادق، ص 567، طبرسی، امین الاسلام، اعلام الوری، چ. 3، دار الکتاب الاسلامیه، ص. 355.
[2]. شیخ مفید همان، طبرسی همان.
[3]. پیشوایی همان ص. 612 به نقل از شبلنجی، نور الابصار، ص. 166، شیخ مفید در الارشاد به جای شهادت از لفظ وفات استفاده کرده است.
[4]. عقیقی بخشایشی، زندگانی پیشوای دهم امام هادی ـ. علیه السّلام ـ.، انتشارات نسل جوان، 1357، ص. 45- 40 – عادل ادیب. زندگانی تحلیلی پیشوایان ما، ترجمه اسد الله مبشری، نشر فرهنگ اسلامی، چاپ 16، 1376، ص 258- 256.
[5]. سن امام را بین 40 تا 42 سال ذکر کردهاند و روز شهادت امام را یا ذکر نکردهاند یا سوم رجب یا بیست و هفتم رجب و یا در ماه جمادی الثانی ذکر کردهاند که خواهد آمد.
[6]. ابو الفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، نجف، منشورات المکتبة الحیدریة، 1385 ه. ق، ص. 395 – پیشوائی، همان، ص. 571 – عادل ادیب، همان، ص. 256. – عقیقی بخشایشی، همان، ص. 53 و 54 – قرشی، باقر شریف، زندگانی امام علی الهادی، انتشارات اسلامی، 1371، ص. 386
[7]. شیخ مفید، همان، ص. 435 – طبرسی، اعلام الوری، همان، ص. 365 – قرشی، زندگانی امام علی الهادی، همان، ص. 386.
[8]. شیخ مفید، الارشاد، همان، ص 438.
[9]. قرشی، باقر شریف، زندگانی امام علی الهادی، همان، ص. 386.
[10]. قرشی، باقر شریف، همان، ص. 387.
[11]. قرشی، باقر شریف، همان، ص. 387.
[12]. ترجمه: من نزد خدا از ناقه حضرت صالح محترم ترم.
[13]. سوره هود، آیه 56، در خانههایتان سه روز به آسایش و خوشگذرانی سپری کنید (سپس عذاب الهی خواهد رسید) آن وعدهای است که دروغ نخواهد بود.
[14]. طبرسی، اعلام الوری، همان، ص. 363 – عماد الدین طبری، مناقب الطاهرین، تهران، انتشارات رایزن، 1379، ج. 2، ص. 827.
[15]. پیشوایی، سیره پیشوایان، همان، ص. 612 به نقل از شبلنجی، نوار الابصار، ص. 166.
[16]. شیخ مفید. الارشاد، همان، ص. 439 – طبرسی، اعلام الوری، همان، ص. 355 – پیشوائی، همان ص. 567.
[17]. مرعشی نجفی، سید شهاب الدین، مجموعه نفیسه، ص. 56.
[18]. عقیقی بخشایشی، همان، ص. 90 به نقل از قندوزی، شیخ سلیمان بلخی، نیابیع المودة چاپ بیروت، جلد 3، ص 14.
[19]. عقیقی بخشایشی، همان، ص 112.
ضرب المثل/ آب اینجا و نان اینجا، کجا بروم بهتر از اینجا؟
بیتوته/ ضرب المثل آب اینجا و نان اینجا، کجا بروم بهتر از اینجا؟ هنگامی که فردی به دنبال راحت طلبی است و به خود هیچ زحمتی نمی دهد و تلاشی نمی کند این ضرب المثل را به کار می برند.
داستان ضرب المثل:
توی زندان تمام زندانیان دست به دعا برمی داشتند که از زندان ازاد شوند. کسانی که توی زندان بودند به آزادی فکر می کردند. اما در زندان شخصی بود که وضعش فرق می کرد. تا می فهمید که کم کم دارد زمان محکومیتش تمام میشود و همین روز هاست که اسمش را صدا بزنند و بگویند: (تو آزادی!) در همان زندان کار خلاف و بد دیگری میکرد تا باز هم به دستور قاضی محکوم شود و در زندان بماند.
زندانبان ها می دانستند که هیچ کس مثل او نیست، کم کم به او شک کردند و سعی کردند راز علاقمند بودن او را به زندان بفهمند. شب و روز مواظبش بودند که ببینند چه می کند و چه کاسه ای زیر نیم کاسه است. زندانبان ها هفته ها و ماه ها کار های او را زیر نظر داشتند و حرکاتش را به رئیس زندان گزارش می دادند اما هرگز نتوانستند دلیل علاقه ی او به زندان را بفهمند.
رئیس زندان و زندانبان ها تصمیم گرفتند این بار وقتی که روز های پایانی دوران محکومیت او فرا می رسد هر کاری که کرد نادیده بگیرند و او را به دادگاه نفرستند تا باز هم محکوم نشود و در زندان نماند. چند روز به پایان محکومیت زندانی مانده بود که سروصدای زیادی از توی سلول بلند شد. زندانبان ها با عجله خودشان را به سلول رساندند و دیدند که زندانی مورد نظرشان دعوا راه انداخته و پتو و وسایل یکی دیگر از زندانی ها را آتش زده است.
ماموران زندان او را دستگیر کردند و به سلول دیگری بردند. او انتظار داشت که فردا دستبند به دستش بزنند و برای محاکمه پیش قاضی بفرستندش. اما آن ها طبق تصمیمی که گرفته بودند این کار را نکردند و اصلا به روی خود نیاوردند. سه چهار روز پایان محکومیت زندانی هم گذشت و خلاصه روز آزادی اش فرا رسید. رئیس زندان و ماموران وسایلش را به دستش دادند و گفتند :(برو تو دیگر آزادی.)
زندانی کمی این پا آن پا کرد و گفت: حالا نمی شود مرا باز هم توی زندان نگه دارید؟
رئیس زندان خندید و گفت: باید برای ما بگویی که چرا این قدر به زندان علاقه داری شاید بتوانیم کاری برایت بکنیم .
زندانی گفت :نان اینجا ، آب اینجا جا بروم بهتر از اینجا؟ از اینجا که بیرون بروم ، باید برای پیدا کردن یک خانه ی گرم و یک لقمه نان، صبح تا شب جان بکنم. مطمئن باشید اگر مرا امروز هم آزاد کنید ، بیرون از زندان کاری میکنم که چند روز دیگر باز هم مرا زندانی کنند