مرد بی مقدار و تحقیرشده ای برای خودنمایی، هر بامداد سبیل خود را با پوست دنبه ای که یافته بود، چرب می کرد و در مجالس توانگران حضور می یافت و ادعا می کرد که در فلان میهمانی شرکت داشته و فلان خوراک چرب و لذیذ را خورده است و با رمز و اشاره می فهماند که شاهدش هم سبیل چربش است. شگفتا که شکم مرد یاوه سرا از این موضوع در عذاب بود و با زبان بی زبانی می گفت: خدا مکر دروغگویان را نابود کند. لاف گویی تو ما را در آتش گرسنگی افکنده است. به همین جهت سبیل او را نفرین و از خدا درخواست کرد که او را رسوا کند. دعای شکم گرسنه مرد یاوه سرا مستجاب شد و دیری نپایید که گربه ای آمد، پوست دنبه را ببرد و کودک مرد یاوه سرا این خبر ناگوار را در مجلسی که پدرش به یاوه سرایی مشغول بود، به اطلاع رسانید و طبل رسوایی پدر را به صدا درآورد.