رفتار جامعه پسند کدام است؟!
روزنامه ولایت قزوین
کوروش مظفری زوارکی *
رعنا غرقانی *
مقدمه
انسان موجودی اجتماعی است و تصور اینکه به تنهایی زندگی کند دشوار یا حتی غیرممکن است، زیرا انجام بسیاری از کارها برایش دشوار بوده و بدون کمک دیگران میسر نمیگردد.
زمانی که انسانها در گروهها یا اجتماعات کوچک زندگی میکردند تابع هنجارهای اجتماعی محیط یا قوانین طبیعی نانوشتهای بودند که با افزایش جمعیت و گسترش اجتماعات بشری، این هنجارها کارکرد خود را از دست دادند. برای هماهنگی بین این مجموعه وسیع از انسانها، باید قوانین و هنجارهایی جهت امنیت، آسایش، سلامت و یا هر نوع نیاز دیگر تنظیم میگردید که همه از آن تبعیت کنند.
هرچند به تبع تاریخ، جغرافیا ، طبع و طبیعت انسانها مجموعه هنجارها متفاوت و میزان تبعیت افراد و گروهها از این هنجارها متغیر است؛ اما وجود آنها برای کمک متقابل انسانها به یکدیگر و تشخیص رفتار جامعه پسند و بهنجار از رفتار نابهنجار اجتنابناپذیر است.
جامعه انسانی برای استمرار حیات خویش ملزم به تبعیت از هنجارها بوده و افراد جامعه برای نمایش همنوایی با هنجارها و تداوم نظم، باید رفتارهایی را انجام دهند که از نظر جامعه پسندیده است. رفتارهای جامعهپسند در مقابل رفتارهای جامعه ستیز قرار داشته و برای افراد علاوه بر پاداش مادی و معنوی، رضایت خاطر به همراه دارد.
تعریف مفهومی رفتار جامعهپسند
بعضیها رفتار جامعه پسند را مترادف با نوعدوستی به کار میبرند، اما نوعدوستی مشخصا به معنی ملاحظات غیرخودخواهانه در جهت رفاه دیگران است. تصور عام از رفتار جامعهپسند، کاری است که از نظر اجتماعی ارزشمند باشد یا هر عملی که به دیگران سود برساند. زیربنای رفتارجامعهپسند فداکاری و رضایت خاطر است، بنابراین اعمالی که هیچ سود مستقیمی به فردی که آن اعمال را انجام میدهد نمیرساند و حتی ممکن است حاوی خطراتی هم برای او باشد. (بارون، بیرن و برنسکامب ـ 2006 ـ ترجمه یوسف کریمی ـ 557)
به اعتقاد اندرو دو مور (1982) رفتار جامعه پسند، رفتار داوطلبانهای است که بدون توجه به انگیزه و پاداشهای بیرونی، در جهت منافع و رفاه دیگران انجام میگیرد. (رضویه، لطیفیان، عارفی ـ 1384) زنان و مردان در جذب رفتار جامعهپسند به طور وسیعی مشابهاند و بیشترین تاکید در طبقهبندیهای خاص این رفتارها است. رفتارهای جامعه پسند در زنان، بیشتر رابطهای و گروهی است و این فتارها در مردان بیشتر نمایندهای و به صورت جهتگیری شده مانند تمرکز بر قدرت همکاری است که مبدا این باورها تحت تاثیر پردازشهای هورمونی، انتظارات اجتماعی و موقعیتهای فردی قرار دارد (ایگلی ـ 2009 به نقل از صفارینیا ـ 1391 ـ 86)
به طور کلی رفتار جامعهپسند رفتاری است که جامعه آن را تایید میکند و این رفتارها در چارچوب قوانین و هنجارهای جامعه تعریف میشوند. این رفتارها معمولا سازنده و در جهت پیشبرد اجتماع هستند.
رویکردهای نظری یا چارچوب تئوریک
تردیدی نیست که رفتار جامعه پسند مورد تاکید ادیان و از جمله دین مبین اسلام بوده و همواره از طرف بزرگان دین به انجام آن سفارش شده است. اما علیرغم این سفارشات، برای بسیاری از مردم ابعاد و عوامل تاثیرگذار در وقوع این رفتار تشریح نشده است. برای انجام بسیاری از رفتارها فقط شناخت آن رفتاها یا عمل به آنها کافی نیست؛ بلکه لازم است متناسب با هنجارهای اجتماعی و ارزشهای دینی و انسانی و.... وحدت رویهای ایجاد شود تا هرکس به تناسب برداشت ذهنی خود یا به فراخور موقعیتی که در آن قرار دارد اقدام نکند.
تفاوت و تنوع رفتار جامعهپسند و برداشتهای متفاوت ذهنی از آن، دغدغهها و سوالات زیادی را در ذهن ایجاد میکند که ضرورتا باید به آنها پاسخ روشن داد، از جمله:
ـ1ـ چرا بعضی مردم نسبت به بعضی دیگر در انجام رفتار جامعهپسند سبقت میگیرند؟
ـ2ـ چرا در موقعیتهای مشابه بعضی از مردم تمایلی به انجام رفتار جامعه پسند ندارند؟
ـ3ـ عوامل ژنتیکی چه نقشی در وقوع رفتار جامعه پسند دارند؟
ـ4ـ آیا دوران کودکی در وقوع رفتار جامعهپسند تاثیر دارد؟
ـ5ـ چه عواملی در وقوع رفتار جامعهپسند تاثیر داشته یا فرد را به انجام آن ترغیب میکنند؟ و ...
پاسخ به این سوالات و بسیاری از سوالات دیگر مستلزم بهرهگیری و مرور نظریات اندیشمندان و متفکرین نحلههای مختلف فکری و علمی است که به آن میپردازیم.
تئوری ذهن و رفتار جامعه پسند
تئوری ذهن نخستین بار در دهه 1980 توسط پریماک و دراف (1978) مطرح گردید. آنها با تحقیق بر روی حیوانات با مطرح کردن این تئوری در پی پاسخ به سوالاتی بودند که ذهن اندیشمندان بسیاری از را به خود مشغول نموده بود. هدف از این تئوری مطالعه وبررسی تحولات شناخت اجتماعی کودکان بود، یعنی «مردم درباره افکار، احساسات، انگیزهها و رفتارهای خودشان و دیگران چگونه فکر میکنند» (شافر، 2000؛ به نقل از عارفی و همکاران، 1385، ص 63)
به طور کلی این تئوری برای پاسخگویی به سوالات زیر پایهگذار پژوهشهای زیادی گردید که به بسیاری از ابهامات در مورد شکلگیری شناخت اجتماعی کودکان پاسخ داد. این سوالات عبارتند از:
الف) آیا کودکان و خردسالان از حالت ذهنی خود برای توضیح و تفسیر رفتار دیگران بهره میبرند؟
ب) آغاز این تحول در کدام مرحله از رشد رخ میدهد؟
به اعتقاد بیرچ (1997) انسانها گروهی زندگی کرده و با هم تعامل دارند. ویژگی اصلی رفتار اجتماعی که باعث تمایز او از سایر حیوانات میگردد، ظرفیت دو سویه او برای تعامل با دیگران است. ظاهرا این ویژگی نیازمند آن است که فرد بداند دیگران چه فکر میکنند و دارای چه احساسی هستند، چنین ظرفیتی تئوری ذهن نامیده میشود. به عقیده بارون کوهن (2000) تئوری ذهن توانایی استنباط حالتهای ذهنی مقاصد، خاطرات، باورها و استفاده از آن برای درک و پیشبینی رفتار خود و دیگران است.
دنت (1987) عقیده دارد تئوری ذهن سازه وسیعی است که زیربنای تعاملات اجتماعی انسان را شکل میدهد. عدهای از اندیشمندان اعتقاد دارند که برای مخلوقات اجتماعی، قدرت تشخیص انگیزهها، اهداف، امیال اعتقادات و احساسات دیگران به عنوان یک مهارت زندگی اجتنابناپذیر است. این مهارت زندگی علاوه بر فهم و هماهنگی بیشتر؛ به دلیل معرفت و اگاهی حاصل از آن، قدرت پیشبینی رفتار دیگران را میسر میکند. بارتز و هولاندر (2007) به عنوان نوروژولیستهای اجتماعی به این مهارت ویژه و حیاتی، توانایی ذهن میگویند و آن را پایه موفقیت در روابط میدانند. (شافر ـ 2000، به نقل از عارفی و دیگران ـ 1385 ـ ص
64ـ63) برخی دیگر تئوری ذهن را سازهای شناختی تعریف کردهاند که کار آن پردازش حالات ذهنی خود و دیگران و در نتیجه ادراک و پیشبینی رفتار آنها بوده و پایه و اساس ادراک اجتماعی فرد است. (امینی یزدی ـ 1386) به طور کلی پژوهشگران بر این باورند که تغییرات فرد طی دوران رشد و آمادگی او برای زندگی و تعامل موثر با دیگران، توسط این فرآیند میسر میگردد، زیرا نوزاد انسان را از مشاهدهگر منفعل رفتار به موجودی تبدیل میکند که قادر است فعالانه در تعاملات اجتماعی خود و دیگران و اعمال فریبکارانه مشارکت کند.
از نظر استینگتن (2003) ادراک، توجه، باور، تمایل، قصد و هیجان چون شبکهای مرتبط با هم در این نظریه نقش اساسی و مهم ایفا میکنند. ولمن (1991) نیز اعتقاد دارد دیدگاه افراد توسط این شبکه چارچوببندی میشود. (عارفی و همکاران ـ 1385 ـ ص 65) با توجه به اظهارات اندیشمندان که حاصل تحقیقات و پژوهشهای مداوم آنها بوده است میتوان نتیجه گرفت که؛ کودکان و خردسالان از حالت ذهنی خود برای توضیح و تفسیر رفتار دیگران استفاده میکنند و این حالت زیربنای تعاملات آنها بوده، قدرت پیشبینی و درک و فهم رفتار دیگران را میسر میکند و این فرآیند در رفتارهای آتی و ایام نوجوانی تداوم داشته و در وقوع یا عدم وقوع رفتار جامعه پسند موثر است.
اما دغدغه دیگر پریماک و دراف (1978) در مورد زمان آغاز این تحول و توانایی بود که ویمر وپرنر (1983) براساس تحقیقاتی که انجام دادهاند اظهار داشتهاند که این توانایی در طی 2 مرحله از مراحل رشد صورت میگیرد:
ـ1ـ قسمتی از این توانایی در ارتباط با تجارب کودک در تعامل با دیگران شکل میگیرد.
ـ2ـ بخش دیگر این تغییرات به رشد شناختی بستگی دارد و با افزایش سن شکل میگیرد. (عارفی و همکاران ـ 1385 ـ ص 64)
ایرمیا و دیگران (1998) از متغیرهای موثری چون «سن و زبان» و نقش آنها در شکلگیری این تحول نام میبرند و آغاز اکتساب آن را 5/2 سالگی میدانند. اما برخی دیگر شروع آن را با اندکی تاخیر عنوان کرده و توانشهای تئوری ذهن حقیقی را فقط بعد از 4 سالگی میدانند. به نظر آنها تفاوتهای مربوط به شروع اولیه یا با تاخیر مربوط به درجه سادگی یا دشواری تکالیف است. ویلرز (2007) رابطه تئوری ذهن و زبان را دو سویه دانسته و آن را پایه و اساس تثبیت کلام عنوان کرده است. هر چند بین 2 تا 4 سالگی، بین تئوری ذهن و زبان هیچ رابطهای وجود ندارد، اما بعد از 4 سالگی پیشرفت زبان به استدلال کمک میکند. (عارفی و همکاران ـ 1385ـ ص 65 ـ 64)
استینگتون و جنکینز (1991) نیز نقش زبان را در رشد تئوری ذهن اساسی و زیربنایی میدانند. به اعتقاد آنها توانایی زبانی در سنین پایین قادر به پیشبینی عملکرد تئوری ذهن کودکان در مراحل بعدی است. اما مهارت تئوری ذهن در دوران کودکی با کنترل توانایی زبانی پیشبینی کننده خوبی برای توانایی آتی کودکان در زبان نمیباشد. ولمن و دیگران (2001) نیز عقیده دارند که همه افراد غالبا طی رشد طبیعی توانایی اسناد حالتهای ذهنی به خود و دیگران را تا سن 4 سالگی کسب میکنند. اما لسلی و دیگران (2004) سن پیش دبستانی را، سن آغاز استدلال در مورد امیال و عقاید عنوان میکنند و بعضی دیگر انسانها را دانشمندانی کوچک میدانند که از طریق آزمون و مشاهده به کشف عقاید و احساسات نائل میگردند. (عارفی و همکاران ـ 1385 ـ ص 65 ـ 64)
بر اساس اظهارات اندیشمندان و نتایج تحقیقات بیشماری که در این زمینه صورت گرفته است می توان نتیجه گرفت که شروع این تحول از 5/2 الی 4 سالگی است. البته اختلاف نظرهای محققان در این زمینه تفاوت چندانی با یکدیگر ندارد و بعضی نیز آن را به دلیل سادگی یا دشواری تکالیف میدانستند.
دیدگاه تئوری ـ تئوری و رفتار جامعه پسند
این دیدگاه در سال 1997 توسط گوپینگ و ملتزوف طرح شد. براساس این دیدگاه کودکان مفاهیم ذهنی نظیر باورها و بازنماییها را با استفاده از مکانیسم تئوریسازی شکل میدهند. به عبارت دیگر، کودکان طی تجارب مختلف، تئوریهایی برای توضیح و پیشبینی رفتار بنا میکنند، اما تئوریهای ساخته شده به منظور تطابق هر چه بیشتر، با تجارب آنان در معرض دگرگونی قرار میگیرند و به تدریج تئوریهای مناسب جایگزین تئوریهای نامناسب میشوند. (رضویه و دیگران ـ 1385)
هیجانها و رفتار جامعه پسند
شاید بسیاری از ما تجربه کردهایم یا حداقل شاهد بودهایم افرادی که خلق خوش دارند یا به اصطلاح سرکیف هستند تمایلشان برای کمک کردن به دیگران بیشتر از کسانی است که بد خلق هستند، یعنی بدخلقی مانعی برای کمک به دیگران است.
ویلسون (1981) معتقد است وقتی افراد بر اثر گوش دادن به حرفهای یک هنرپیشه کمدی خلق خوشی پیدا کرده باشند [یا فیلمها و تئاتر کمدی دیده و به اندازه کافی شاد باشند] بیشتر تمایل دارند به غریبهها کمک کنند. به اعتقاد بارون (1990) هیجانها تحت تاثیر بوها نیز قرار میگیرند. یک بوی خوش باعث میشود ما احساس خوبی پیدا کنیم و این خلقخوش بر رفتار ما اثر میگذارد. (بارون و همکاران ـ 2006 ـ ترجمه یوسف کریمی ـ ص 578)
بعضی دیگر چون روزنهان، سالووی و هارگیس (1981) بر این عقیدهاند که وقتی فردی در حالت خلقی بسیار مثبت قرار دارد و با یک موقعیت اضطراری مبهم مواجه میگردد، تمایل دارد آن را غیراضطراری تعبیر کند، حتی اگر روشن باشد موقعیت اضطراریست)
آماتو (1986) نیز عقیده دارد کسی که بد خلق است یا در حالت بد خلقی است کمتر احتمال دارد به دیگران کمک کند. شخصی که غمگین است یا به علت مشکلاتی که دارد فکر و ذکرش درگیر آن است کمتر احتمال دارد اقدام به رفتار جامعهپسند نماید. (همان ـ ص 578)
پس وقتی مردم سرگرم امور شخصی خود هستند، به آنچه در اطرافشان میگذرد کمتر توجه میکنند و در نتیجه رفتار جامعهپسند در چنین وضعیتی کمتر احتمال وقوع دارد. (همان ـ ص 564)
به اعتقاد آیزن (1984) [خلق خوش همواره منجر به افزایش پاسخ یا رفتار جامعهپسند نمیگردد] زیرا تحت شرایط معینی، ممکن است خوش خلقی احتمال دادن پاسخ جامعهپسند را کاهش دهد. مثلا چنانچه کمک کردن مستلزم انجام کاری سخت و ناخوشایند باشد، افرادی که خوشخلق هستند تمایل به مقاومت در کمک کردن دارند. اما سیالدینی، کنریک و باومن (1982) نظر دیگری دارند. به اعتقاد آنها اگر کمک کردن شامل رفتاری باشد که احساس بهتری به شما بدهد، کسی که در حالت بدخلقی قرار دارد بیشتر ممکن است دست به رفتار جامعهپسند بزند تا وقتی که در حالت خلقی خنثی باشد.
به عقیده کانینگهام یک هیجان منفی اثر مثبتی بر رفتار جامعهپسند دارد مشروط بر اینکه خیلی شدید نباشد. به علاوه موقعیت اضطراری ابهام نداشته و روشن باشد. همچنین بر این کمکرسانی نیز جالب، ارضاءکننده، ناخوشایند و مبهم نباشد. (بارون و همکاران ـ 2006 ـ ترجمه یوسف کریمی ـ ص 579 ـ 578)
مک ایلوین (2003) برای همدلی دو بعد قائل است:
ـ1ـ بعد شناختی 2ـ بعد هیجانی
همدلی سرد بعد شناختی همدلی است و به توانایی فرد برای ادراک حالات عاطفی و هیجانی دیگران اشاره دارد، که در دوران رشد، به هنگام آگاهی فرد از وجود دیگران به عنوان موجوداتی مجزای از خود، کسب میشود. همدلی گرم بعد هیجانی همدلی است که به انعکاس هیجانی احساسات و عواطف دیگران در فرد اشاره دارد و عدم تجربه همدلی گرم، اضطراب ناشی از اعمال سودجویانه و آسیب رساندن به دیگران را کاهش میدهد.
به اعتقاد ایلوین همدلی سرد هرچند فرد را قادر به تشخیص و شناسایی نگرانی، خوشحالی و به طور کلی حالات عاطفی و هیجانی دیگران میکند؛ اما تضمینی برای کمک به دیگران و انجام رفتارهای جامعهپسند نیست. از آنجاییکه تجربه همدلی گرم اطلاعات دقیقتری در مورد حالات عاطفی دیگران فراهم مینماید، احتمال کمک به دیگران در شرایط بحرانی را افزایش می دهد. باتسون (1981) نیز از همدلی گرم به عنوان محرکی بسیار قوی در برانگیختن افراد برای کمک به دیگران تاکید نموده است. تامسون و بارنت (1995) نیز برانگیختگی هیجانی و عاطفی را لازمه برانگیختگی فرد برای کمک به دیگران [و رفتار جامعهپسند] میدانند. (رضویه و دیگران ـ 1385)
رادولف و همکارانش (2004) عقیده داشتند افرادی که همدردی بیشتری را برمیانگیزند کمک بیشتری نیز دریافت میکنند. گراهام، وینر، جولیانو و ویلیامز (1993) نیز معتقدند، افراد مبتلا به یک بیماری هنگامی همدردی بیشتری را برمیانگیزند که مسئول بیماری خود نباشند. روانشناسان تکاملگرا از این هم فراتر رفته و از احساس دلسوزی و تاثیر آن در وقوع رفتار جامعهپسند و یا کمک به دیگران سخن گفتهاند. به اعتقاد آنها مولفه عاطفی هم حسی شامل احساس دلسوزی هم هست؛ یعنی افراد کمککننده فقط به دلیل اینکه درد دیگران را حس میکنند به آنها کمک نمیکنند بلکه به خاطر احساس دلسوزی، با توجه نشان دادن، تلاش کردن و دست زدن به هر کاری میخواهند درد را تسکین دهند.
از نظر باتسون و همکارانش (2003) هم حسی شامل پاسخهای عاطفی و شناختی به حالتهای هیجانی شخص دیگر است که همدردی، تمایل به حل مساله و اتخاذ چشمانداز شخص دیگر را شامل میشود. (بارون و همکاران ـ 2006ـ ترجمه یوسف کریمی ـ ص 579)
به طور کلی هم حسی باعث میشود رفتار جامعهپسند افزایش یابد و نتایج پژوهشها نشان دادهاند که کسانی که به کمک دیگران میشتابند به کسانی که چنین نمیکنند از هم حسی بالاتری برخوردارند.
جنسیت و رفتار جامعهپسند
بعضی از متفکرین با تمرکز بر روی جنسیت و تاثیر آن در وقوع رفتار جامعهپسند، بین مردان و زنان نسبت به انجام رفتار جامعهپسند تفاوت قائل شدهاند.
پیلیاوین و آنگر (1985) معتقدند احتمال اینکه مردان، به زنی که دچار گرفتاریست کمک کنند بیشتر است. پرزی بایلا (1985) اعتقاد دارد تفاوتهای جنسیتی [در انجام رفتارهای جامعهپسند] به خاطر مهارتهای خاص باشد، مثلا عوض کردن لاستیک خودرو، [که زنان قادر به انجام آن نیستند] و یا اینکه جاذبههای جنسیتی باعث این تفاوت است. اما نادلر (1991) بر خلاف دیگران از تمایل به درخواست کمک سخن گفته است. به اعتقاد او تفاوتهای جنسیتی در انجام رفتارهای جامعهپسند شاید به این خاطر است که زنان نسبت به مردان تمایل بیشتری به درخواست کمک دارند. (بارون و همکاران ـ 2006 ـ ترجمه یوسف کریمی ـ ص573)
تفاوتها و شباهتهای ژنتیکی و رفتار جامعهپسند
برای عدهای از متفکرین همیشه این سوال مطرح بوده است که آیا رفتار جامعه پسند منشا زیست شناختی دارد؟ برای پاسخ به این دغدغه فکری تحقیقات بسیاری صورت گرفت که برای تولید علم و دانش و توسعه آن ارزشمند بود.
ریدلی و داو کینز (1988) با انجام مطالعات گسترده به این نتیجه رسیدند که؛ هر چه شباهت ژنتیکی بین دو جاندار بیشتر باشد، احتمال بیشتری دارد که یکی از آنها به دیگری که نیازمند کمک است کمک کند. کلارک (1987) عقیده دارد هر ویژگی که در جذابیت تاثیر دارد، احنمال وقوع یک پاسخ جامعهپسند را نیز افزایش میدهد.
* محقق و مدرس دانشگاه
* کارشناس روانشناسی عمومی
رعنا غرقانی *
مقدمه
انسان موجودی اجتماعی است و تصور اینکه به تنهایی زندگی کند دشوار یا حتی غیرممکن است، زیرا انجام بسیاری از کارها برایش دشوار بوده و بدون کمک دیگران میسر نمیگردد.
زمانی که انسانها در گروهها یا اجتماعات کوچک زندگی میکردند تابع هنجارهای اجتماعی محیط یا قوانین طبیعی نانوشتهای بودند که با افزایش جمعیت و گسترش اجتماعات بشری، این هنجارها کارکرد خود را از دست دادند. برای هماهنگی بین این مجموعه وسیع از انسانها، باید قوانین و هنجارهایی جهت امنیت، آسایش، سلامت و یا هر نوع نیاز دیگر تنظیم میگردید که همه از آن تبعیت کنند.
هرچند به تبع تاریخ، جغرافیا ، طبع و طبیعت انسانها مجموعه هنجارها متفاوت و میزان تبعیت افراد و گروهها از این هنجارها متغیر است؛ اما وجود آنها برای کمک متقابل انسانها به یکدیگر و تشخیص رفتار جامعه پسند و بهنجار از رفتار نابهنجار اجتنابناپذیر است.
جامعه انسانی برای استمرار حیات خویش ملزم به تبعیت از هنجارها بوده و افراد جامعه برای نمایش همنوایی با هنجارها و تداوم نظم، باید رفتارهایی را انجام دهند که از نظر جامعه پسندیده است. رفتارهای جامعهپسند در مقابل رفتارهای جامعه ستیز قرار داشته و برای افراد علاوه بر پاداش مادی و معنوی، رضایت خاطر به همراه دارد.
تعریف مفهومی رفتار جامعهپسند
بعضیها رفتار جامعه پسند را مترادف با نوعدوستی به کار میبرند، اما نوعدوستی مشخصا به معنی ملاحظات غیرخودخواهانه در جهت رفاه دیگران است. تصور عام از رفتار جامعهپسند، کاری است که از نظر اجتماعی ارزشمند باشد یا هر عملی که به دیگران سود برساند. زیربنای رفتارجامعهپسند فداکاری و رضایت خاطر است، بنابراین اعمالی که هیچ سود مستقیمی به فردی که آن اعمال را انجام میدهد نمیرساند و حتی ممکن است حاوی خطراتی هم برای او باشد. (بارون، بیرن و برنسکامب ـ 2006 ـ ترجمه یوسف کریمی ـ 557)
به اعتقاد اندرو دو مور (1982) رفتار جامعه پسند، رفتار داوطلبانهای است که بدون توجه به انگیزه و پاداشهای بیرونی، در جهت منافع و رفاه دیگران انجام میگیرد. (رضویه، لطیفیان، عارفی ـ 1384) زنان و مردان در جذب رفتار جامعهپسند به طور وسیعی مشابهاند و بیشترین تاکید در طبقهبندیهای خاص این رفتارها است. رفتارهای جامعه پسند در زنان، بیشتر رابطهای و گروهی است و این فتارها در مردان بیشتر نمایندهای و به صورت جهتگیری شده مانند تمرکز بر قدرت همکاری است که مبدا این باورها تحت تاثیر پردازشهای هورمونی، انتظارات اجتماعی و موقعیتهای فردی قرار دارد (ایگلی ـ 2009 به نقل از صفارینیا ـ 1391 ـ 86)
به طور کلی رفتار جامعهپسند رفتاری است که جامعه آن را تایید میکند و این رفتارها در چارچوب قوانین و هنجارهای جامعه تعریف میشوند. این رفتارها معمولا سازنده و در جهت پیشبرد اجتماع هستند.
رویکردهای نظری یا چارچوب تئوریک
تردیدی نیست که رفتار جامعه پسند مورد تاکید ادیان و از جمله دین مبین اسلام بوده و همواره از طرف بزرگان دین به انجام آن سفارش شده است. اما علیرغم این سفارشات، برای بسیاری از مردم ابعاد و عوامل تاثیرگذار در وقوع این رفتار تشریح نشده است. برای انجام بسیاری از رفتارها فقط شناخت آن رفتاها یا عمل به آنها کافی نیست؛ بلکه لازم است متناسب با هنجارهای اجتماعی و ارزشهای دینی و انسانی و.... وحدت رویهای ایجاد شود تا هرکس به تناسب برداشت ذهنی خود یا به فراخور موقعیتی که در آن قرار دارد اقدام نکند.
تفاوت و تنوع رفتار جامعهپسند و برداشتهای متفاوت ذهنی از آن، دغدغهها و سوالات زیادی را در ذهن ایجاد میکند که ضرورتا باید به آنها پاسخ روشن داد، از جمله:
ـ1ـ چرا بعضی مردم نسبت به بعضی دیگر در انجام رفتار جامعهپسند سبقت میگیرند؟
ـ2ـ چرا در موقعیتهای مشابه بعضی از مردم تمایلی به انجام رفتار جامعه پسند ندارند؟
ـ3ـ عوامل ژنتیکی چه نقشی در وقوع رفتار جامعه پسند دارند؟
ـ4ـ آیا دوران کودکی در وقوع رفتار جامعهپسند تاثیر دارد؟
ـ5ـ چه عواملی در وقوع رفتار جامعهپسند تاثیر داشته یا فرد را به انجام آن ترغیب میکنند؟ و ...
پاسخ به این سوالات و بسیاری از سوالات دیگر مستلزم بهرهگیری و مرور نظریات اندیشمندان و متفکرین نحلههای مختلف فکری و علمی است که به آن میپردازیم.
تئوری ذهن و رفتار جامعه پسند
تئوری ذهن نخستین بار در دهه 1980 توسط پریماک و دراف (1978) مطرح گردید. آنها با تحقیق بر روی حیوانات با مطرح کردن این تئوری در پی پاسخ به سوالاتی بودند که ذهن اندیشمندان بسیاری از را به خود مشغول نموده بود. هدف از این تئوری مطالعه وبررسی تحولات شناخت اجتماعی کودکان بود، یعنی «مردم درباره افکار، احساسات، انگیزهها و رفتارهای خودشان و دیگران چگونه فکر میکنند» (شافر، 2000؛ به نقل از عارفی و همکاران، 1385، ص 63)
به طور کلی این تئوری برای پاسخگویی به سوالات زیر پایهگذار پژوهشهای زیادی گردید که به بسیاری از ابهامات در مورد شکلگیری شناخت اجتماعی کودکان پاسخ داد. این سوالات عبارتند از:
الف) آیا کودکان و خردسالان از حالت ذهنی خود برای توضیح و تفسیر رفتار دیگران بهره میبرند؟
ب) آغاز این تحول در کدام مرحله از رشد رخ میدهد؟
به اعتقاد بیرچ (1997) انسانها گروهی زندگی کرده و با هم تعامل دارند. ویژگی اصلی رفتار اجتماعی که باعث تمایز او از سایر حیوانات میگردد، ظرفیت دو سویه او برای تعامل با دیگران است. ظاهرا این ویژگی نیازمند آن است که فرد بداند دیگران چه فکر میکنند و دارای چه احساسی هستند، چنین ظرفیتی تئوری ذهن نامیده میشود. به عقیده بارون کوهن (2000) تئوری ذهن توانایی استنباط حالتهای ذهنی مقاصد، خاطرات، باورها و استفاده از آن برای درک و پیشبینی رفتار خود و دیگران است.
دنت (1987) عقیده دارد تئوری ذهن سازه وسیعی است که زیربنای تعاملات اجتماعی انسان را شکل میدهد. عدهای از اندیشمندان اعتقاد دارند که برای مخلوقات اجتماعی، قدرت تشخیص انگیزهها، اهداف، امیال اعتقادات و احساسات دیگران به عنوان یک مهارت زندگی اجتنابناپذیر است. این مهارت زندگی علاوه بر فهم و هماهنگی بیشتر؛ به دلیل معرفت و اگاهی حاصل از آن، قدرت پیشبینی رفتار دیگران را میسر میکند. بارتز و هولاندر (2007) به عنوان نوروژولیستهای اجتماعی به این مهارت ویژه و حیاتی، توانایی ذهن میگویند و آن را پایه موفقیت در روابط میدانند. (شافر ـ 2000، به نقل از عارفی و دیگران ـ 1385 ـ ص
64ـ63) برخی دیگر تئوری ذهن را سازهای شناختی تعریف کردهاند که کار آن پردازش حالات ذهنی خود و دیگران و در نتیجه ادراک و پیشبینی رفتار آنها بوده و پایه و اساس ادراک اجتماعی فرد است. (امینی یزدی ـ 1386) به طور کلی پژوهشگران بر این باورند که تغییرات فرد طی دوران رشد و آمادگی او برای زندگی و تعامل موثر با دیگران، توسط این فرآیند میسر میگردد، زیرا نوزاد انسان را از مشاهدهگر منفعل رفتار به موجودی تبدیل میکند که قادر است فعالانه در تعاملات اجتماعی خود و دیگران و اعمال فریبکارانه مشارکت کند.
از نظر استینگتن (2003) ادراک، توجه، باور، تمایل، قصد و هیجان چون شبکهای مرتبط با هم در این نظریه نقش اساسی و مهم ایفا میکنند. ولمن (1991) نیز اعتقاد دارد دیدگاه افراد توسط این شبکه چارچوببندی میشود. (عارفی و همکاران ـ 1385 ـ ص 65) با توجه به اظهارات اندیشمندان که حاصل تحقیقات و پژوهشهای مداوم آنها بوده است میتوان نتیجه گرفت که؛ کودکان و خردسالان از حالت ذهنی خود برای توضیح و تفسیر رفتار دیگران استفاده میکنند و این حالت زیربنای تعاملات آنها بوده، قدرت پیشبینی و درک و فهم رفتار دیگران را میسر میکند و این فرآیند در رفتارهای آتی و ایام نوجوانی تداوم داشته و در وقوع یا عدم وقوع رفتار جامعه پسند موثر است.
اما دغدغه دیگر پریماک و دراف (1978) در مورد زمان آغاز این تحول و توانایی بود که ویمر وپرنر (1983) براساس تحقیقاتی که انجام دادهاند اظهار داشتهاند که این توانایی در طی 2 مرحله از مراحل رشد صورت میگیرد:
ـ1ـ قسمتی از این توانایی در ارتباط با تجارب کودک در تعامل با دیگران شکل میگیرد.
ـ2ـ بخش دیگر این تغییرات به رشد شناختی بستگی دارد و با افزایش سن شکل میگیرد. (عارفی و همکاران ـ 1385 ـ ص 64)
ایرمیا و دیگران (1998) از متغیرهای موثری چون «سن و زبان» و نقش آنها در شکلگیری این تحول نام میبرند و آغاز اکتساب آن را 5/2 سالگی میدانند. اما برخی دیگر شروع آن را با اندکی تاخیر عنوان کرده و توانشهای تئوری ذهن حقیقی را فقط بعد از 4 سالگی میدانند. به نظر آنها تفاوتهای مربوط به شروع اولیه یا با تاخیر مربوط به درجه سادگی یا دشواری تکالیف است. ویلرز (2007) رابطه تئوری ذهن و زبان را دو سویه دانسته و آن را پایه و اساس تثبیت کلام عنوان کرده است. هر چند بین 2 تا 4 سالگی، بین تئوری ذهن و زبان هیچ رابطهای وجود ندارد، اما بعد از 4 سالگی پیشرفت زبان به استدلال کمک میکند. (عارفی و همکاران ـ 1385ـ ص 65 ـ 64)
استینگتون و جنکینز (1991) نیز نقش زبان را در رشد تئوری ذهن اساسی و زیربنایی میدانند. به اعتقاد آنها توانایی زبانی در سنین پایین قادر به پیشبینی عملکرد تئوری ذهن کودکان در مراحل بعدی است. اما مهارت تئوری ذهن در دوران کودکی با کنترل توانایی زبانی پیشبینی کننده خوبی برای توانایی آتی کودکان در زبان نمیباشد. ولمن و دیگران (2001) نیز عقیده دارند که همه افراد غالبا طی رشد طبیعی توانایی اسناد حالتهای ذهنی به خود و دیگران را تا سن 4 سالگی کسب میکنند. اما لسلی و دیگران (2004) سن پیش دبستانی را، سن آغاز استدلال در مورد امیال و عقاید عنوان میکنند و بعضی دیگر انسانها را دانشمندانی کوچک میدانند که از طریق آزمون و مشاهده به کشف عقاید و احساسات نائل میگردند. (عارفی و همکاران ـ 1385 ـ ص 65 ـ 64)
بر اساس اظهارات اندیشمندان و نتایج تحقیقات بیشماری که در این زمینه صورت گرفته است می توان نتیجه گرفت که شروع این تحول از 5/2 الی 4 سالگی است. البته اختلاف نظرهای محققان در این زمینه تفاوت چندانی با یکدیگر ندارد و بعضی نیز آن را به دلیل سادگی یا دشواری تکالیف میدانستند.
دیدگاه تئوری ـ تئوری و رفتار جامعه پسند
این دیدگاه در سال 1997 توسط گوپینگ و ملتزوف طرح شد. براساس این دیدگاه کودکان مفاهیم ذهنی نظیر باورها و بازنماییها را با استفاده از مکانیسم تئوریسازی شکل میدهند. به عبارت دیگر، کودکان طی تجارب مختلف، تئوریهایی برای توضیح و پیشبینی رفتار بنا میکنند، اما تئوریهای ساخته شده به منظور تطابق هر چه بیشتر، با تجارب آنان در معرض دگرگونی قرار میگیرند و به تدریج تئوریهای مناسب جایگزین تئوریهای نامناسب میشوند. (رضویه و دیگران ـ 1385)
هیجانها و رفتار جامعه پسند
شاید بسیاری از ما تجربه کردهایم یا حداقل شاهد بودهایم افرادی که خلق خوش دارند یا به اصطلاح سرکیف هستند تمایلشان برای کمک کردن به دیگران بیشتر از کسانی است که بد خلق هستند، یعنی بدخلقی مانعی برای کمک به دیگران است.
ویلسون (1981) معتقد است وقتی افراد بر اثر گوش دادن به حرفهای یک هنرپیشه کمدی خلق خوشی پیدا کرده باشند [یا فیلمها و تئاتر کمدی دیده و به اندازه کافی شاد باشند] بیشتر تمایل دارند به غریبهها کمک کنند. به اعتقاد بارون (1990) هیجانها تحت تاثیر بوها نیز قرار میگیرند. یک بوی خوش باعث میشود ما احساس خوبی پیدا کنیم و این خلقخوش بر رفتار ما اثر میگذارد. (بارون و همکاران ـ 2006 ـ ترجمه یوسف کریمی ـ ص 578)
بعضی دیگر چون روزنهان، سالووی و هارگیس (1981) بر این عقیدهاند که وقتی فردی در حالت خلقی بسیار مثبت قرار دارد و با یک موقعیت اضطراری مبهم مواجه میگردد، تمایل دارد آن را غیراضطراری تعبیر کند، حتی اگر روشن باشد موقعیت اضطراریست)
آماتو (1986) نیز عقیده دارد کسی که بد خلق است یا در حالت بد خلقی است کمتر احتمال دارد به دیگران کمک کند. شخصی که غمگین است یا به علت مشکلاتی که دارد فکر و ذکرش درگیر آن است کمتر احتمال دارد اقدام به رفتار جامعهپسند نماید. (همان ـ ص 578)
پس وقتی مردم سرگرم امور شخصی خود هستند، به آنچه در اطرافشان میگذرد کمتر توجه میکنند و در نتیجه رفتار جامعهپسند در چنین وضعیتی کمتر احتمال وقوع دارد. (همان ـ ص 564)
به اعتقاد آیزن (1984) [خلق خوش همواره منجر به افزایش پاسخ یا رفتار جامعهپسند نمیگردد] زیرا تحت شرایط معینی، ممکن است خوش خلقی احتمال دادن پاسخ جامعهپسند را کاهش دهد. مثلا چنانچه کمک کردن مستلزم انجام کاری سخت و ناخوشایند باشد، افرادی که خوشخلق هستند تمایل به مقاومت در کمک کردن دارند. اما سیالدینی، کنریک و باومن (1982) نظر دیگری دارند. به اعتقاد آنها اگر کمک کردن شامل رفتاری باشد که احساس بهتری به شما بدهد، کسی که در حالت بدخلقی قرار دارد بیشتر ممکن است دست به رفتار جامعهپسند بزند تا وقتی که در حالت خلقی خنثی باشد.
به عقیده کانینگهام یک هیجان منفی اثر مثبتی بر رفتار جامعهپسند دارد مشروط بر اینکه خیلی شدید نباشد. به علاوه موقعیت اضطراری ابهام نداشته و روشن باشد. همچنین بر این کمکرسانی نیز جالب، ارضاءکننده، ناخوشایند و مبهم نباشد. (بارون و همکاران ـ 2006 ـ ترجمه یوسف کریمی ـ ص 579 ـ 578)
مک ایلوین (2003) برای همدلی دو بعد قائل است:
ـ1ـ بعد شناختی 2ـ بعد هیجانی
همدلی سرد بعد شناختی همدلی است و به توانایی فرد برای ادراک حالات عاطفی و هیجانی دیگران اشاره دارد، که در دوران رشد، به هنگام آگاهی فرد از وجود دیگران به عنوان موجوداتی مجزای از خود، کسب میشود. همدلی گرم بعد هیجانی همدلی است که به انعکاس هیجانی احساسات و عواطف دیگران در فرد اشاره دارد و عدم تجربه همدلی گرم، اضطراب ناشی از اعمال سودجویانه و آسیب رساندن به دیگران را کاهش میدهد.
به اعتقاد ایلوین همدلی سرد هرچند فرد را قادر به تشخیص و شناسایی نگرانی، خوشحالی و به طور کلی حالات عاطفی و هیجانی دیگران میکند؛ اما تضمینی برای کمک به دیگران و انجام رفتارهای جامعهپسند نیست. از آنجاییکه تجربه همدلی گرم اطلاعات دقیقتری در مورد حالات عاطفی دیگران فراهم مینماید، احتمال کمک به دیگران در شرایط بحرانی را افزایش می دهد. باتسون (1981) نیز از همدلی گرم به عنوان محرکی بسیار قوی در برانگیختن افراد برای کمک به دیگران تاکید نموده است. تامسون و بارنت (1995) نیز برانگیختگی هیجانی و عاطفی را لازمه برانگیختگی فرد برای کمک به دیگران [و رفتار جامعهپسند] میدانند. (رضویه و دیگران ـ 1385)
رادولف و همکارانش (2004) عقیده داشتند افرادی که همدردی بیشتری را برمیانگیزند کمک بیشتری نیز دریافت میکنند. گراهام، وینر، جولیانو و ویلیامز (1993) نیز معتقدند، افراد مبتلا به یک بیماری هنگامی همدردی بیشتری را برمیانگیزند که مسئول بیماری خود نباشند. روانشناسان تکاملگرا از این هم فراتر رفته و از احساس دلسوزی و تاثیر آن در وقوع رفتار جامعهپسند و یا کمک به دیگران سخن گفتهاند. به اعتقاد آنها مولفه عاطفی هم حسی شامل احساس دلسوزی هم هست؛ یعنی افراد کمککننده فقط به دلیل اینکه درد دیگران را حس میکنند به آنها کمک نمیکنند بلکه به خاطر احساس دلسوزی، با توجه نشان دادن، تلاش کردن و دست زدن به هر کاری میخواهند درد را تسکین دهند.
از نظر باتسون و همکارانش (2003) هم حسی شامل پاسخهای عاطفی و شناختی به حالتهای هیجانی شخص دیگر است که همدردی، تمایل به حل مساله و اتخاذ چشمانداز شخص دیگر را شامل میشود. (بارون و همکاران ـ 2006ـ ترجمه یوسف کریمی ـ ص 579)
به طور کلی هم حسی باعث میشود رفتار جامعهپسند افزایش یابد و نتایج پژوهشها نشان دادهاند که کسانی که به کمک دیگران میشتابند به کسانی که چنین نمیکنند از هم حسی بالاتری برخوردارند.
جنسیت و رفتار جامعهپسند
بعضی از متفکرین با تمرکز بر روی جنسیت و تاثیر آن در وقوع رفتار جامعهپسند، بین مردان و زنان نسبت به انجام رفتار جامعهپسند تفاوت قائل شدهاند.
پیلیاوین و آنگر (1985) معتقدند احتمال اینکه مردان، به زنی که دچار گرفتاریست کمک کنند بیشتر است. پرزی بایلا (1985) اعتقاد دارد تفاوتهای جنسیتی [در انجام رفتارهای جامعهپسند] به خاطر مهارتهای خاص باشد، مثلا عوض کردن لاستیک خودرو، [که زنان قادر به انجام آن نیستند] و یا اینکه جاذبههای جنسیتی باعث این تفاوت است. اما نادلر (1991) بر خلاف دیگران از تمایل به درخواست کمک سخن گفته است. به اعتقاد او تفاوتهای جنسیتی در انجام رفتارهای جامعهپسند شاید به این خاطر است که زنان نسبت به مردان تمایل بیشتری به درخواست کمک دارند. (بارون و همکاران ـ 2006 ـ ترجمه یوسف کریمی ـ ص573)
تفاوتها و شباهتهای ژنتیکی و رفتار جامعهپسند
برای عدهای از متفکرین همیشه این سوال مطرح بوده است که آیا رفتار جامعه پسند منشا زیست شناختی دارد؟ برای پاسخ به این دغدغه فکری تحقیقات بسیاری صورت گرفت که برای تولید علم و دانش و توسعه آن ارزشمند بود.
ریدلی و داو کینز (1988) با انجام مطالعات گسترده به این نتیجه رسیدند که؛ هر چه شباهت ژنتیکی بین دو جاندار بیشتر باشد، احتمال بیشتری دارد که یکی از آنها به دیگری که نیازمند کمک است کمک کند. کلارک (1987) عقیده دارد هر ویژگی که در جذابیت تاثیر دارد، احنمال وقوع یک پاسخ جامعهپسند را نیز افزایش میدهد.
* محقق و مدرس دانشگاه
* کارشناس روانشناسی عمومی
تاریخ : دوشنبه 99/12/18 | 12:44 عصر | نویسنده : اسحق رنجبری | نظرات ()