24 وسیلهای که فقط دهه شصتیها آن را میشناسند
خراسان/ سرعت تغییر و تحولات در تولید ابزارها و گجتها چنان بالاست که نسل جدید، بسیاری از وسایل مهم زندگی در 2 دهه قبل را نخواهند دید، مروری بر این وسایل نوستالژیک داریم
توصیفی تقریبی از شروع روز برای یک دهه شصتی، صبح که از خواب بیدار میشدم مادر در یک سماور برقی بزرگ چای درست میکرد. در یک شیرجوش قدیمی که تهش سیاه بود، شیر تازه را که از شیرفروش موتور سوار خریده بود ، داغ میکرد. قبل از صبحانه میرفتم سراغ پیچ تلویزیون، روشنش میکردم و کلی با آنتنش ور میرفتم تا بتوانم شبکه 2 را بگیرم و کمی کارتون ببینم. هربار که یک ماشین از داخل کوچه رد میشد تصویر میپرید و یک بخشی از برنامه کودک را از دست میدادم.
نان تازه را با پنیر لیقوان و شیر داغ میخوردم. برادر گرامی با واکمنش از راه میرسید و میگفت اگر به جایش برای ناهار نان بخرم اجازه میدهد با آتاریاش بازی کنم. آن موقعها برای هر وعده، نان تازه میخریدیم. مامان یک 5 ریالی میداد تا وقتی برای خرید نان رفتم سرکوچه از تلفن همگانی با منزل خاله تماس بگیرم و بگویم ما عصر به خانهشان میرویم. توی راه از جلوی کلوپ محل رد میشدم که همراه با فیلمهای مجاز، نسخه VHS رمبو را هم کرایه میداد. چند وقت پولهایم را جمع کرده بودم تا یک شب ویدئو را همراه چند تا فیلم بروسلی از این جا کرایه کنم.
صفهای طولانی نان با گپ زدن قابل تحمل بود. زنبیل که پر از نان میشد بخش تیز دسته زنبیل دستهای کوچک و کودکانهام را اذیت میکرد. توی راه یکی از رفقا میآمد جلو با دوچرخهای که پر بود از گلچرخهای رنگی و یک زنگ خوشگل هم روی دستهاش بود. میگفت: «لیزرم رو دیدی؟ داییم از بندر برام آورده». توی راه از کنار بچههایی رد میشدم که یک گوشه در حال تیلهبازی بودند. امروز تیله، فردا کارت و روز دیگر دریبل گل.
حالا امروز که به آن روزها فکر میکنم میبینم فقط حدود 30 سال گذشته اما انگار به اندازه 100 سال متفاوت از بچه های امروز زندگی کردیم، بچهای که با صدای قُلقُل چایساز بیدار میشود. از یخ ساز یخچال آب میخورد و اسم کُلمن برایش ناآشناست. خیلی که گرسنه شود کمی شکلات صبحانه را روی نان تُست بستهای بیمزهای که پدرش دیشب خریده میمالد چون میداند ساعت 11 بیدار شده و دو ساعت دیگر وقت ناهار است. کمی با گوشی مادرش بازی میکند. توی مجتمع آپارتمانیشان هیچ دوستی ندارد، به جای فوتبال و دوچرخهسواری در کوچه با پلیاستیشن بازی میکند؛ بدون این که بداند نسل پدرش چه سرگرمیهای جالب و دلخوشیهای لذت بخشی داشتند. این پرونده خاطره بازی با ابزارها و گجتهایی است که متولدان 1400 به بعد هیچ وقت از نزدیک آنها را تجربه نخواهند کرد.
شماره گیر تلفن؛ خستهکننده
فکر کنید بخواهیم با یک شهر دیگر یا تلفن همراه تماس بگیریم و تنها ابزارمان هم یک تلفنقدیمی با شمارهگیر باشد. برای هر عدد با تلفن آنالوگ باید کلی معطل میشدیم. اگر شمارهگیر تا ته برنمیگشت و برای گرفتن عدد بعدی عجله میکردیم کل فرایند را باید دوباره انجام میدادیم؛ ته ملال.
قاب کنترل؛ زندان آلکاتراز
یعنی میزان مراقبت والدین ما از کنترل تلویزیون چند برابر بچههایشان بود. خب از هر بچه چند ورژن بود اما کنترل همان یکی بود و برای همین برایش قاب میخریدند. رویش هم پلاستیک میکشیدند. حتی دیده شده بود اطرافش سیم خاردار و مین ضد تانک هم بگذارند که کسی به کنترل نزدیک نشود. اصولاً آن زمان همه چیز یک کاور و محافظ داشت. به طور مثال مبلها یک کاور و روکش پلاستیکی داشتند که در تابستان مثل لواشک چسبناک میشد.
تلفن سکهای؛ تلفنهای گرسنه
تلفن های سکهای و همگانی قدیمی با آن کیوسکهای همیشه داغ و بوگندو تنها راهی بودند که خیلی از خانوادهها با هم در تماس باشند. حیف تلفنها خیلی گرسنه بودند و بیمحابا سکهها را میخوردند. کیوسکها هم پر بودند از یادگاریهای شاعرانه و عاشقانه. گاهی هم تحلیلهای سیاسی و اجتماعی. همیشه هم یک نفر پشت کیوسک با 5 ریالی به شیشه میزد و میگفت: «بدو بابا عجله دارم، این لامصب رو گذاشتن برای کار واجب نه احوالپرسی».
دوربینهای مکه؛ مامان بزرگ ممنون
کلاً سوغاتی دادن مامانبزرگها بعد از سفر حج چهار حالت بیشتر نداشت، یا شما نوه بزرگ بودید که واکمن میگرفتید، یا نوه دوم که دوربین مکهای، یا نوه فسقلی که ماشین کنترلی، اگر هم دختر بودید عروسک یا یک قواره چادر رنگی. البته دوربین مکهای یک اسم من درآوردی است که به وسیلهای میگفتیم که اسلاید داخلش قرار میگرفت و تصاویرش رد میشد. همه تصاویر هم مربوط به مکه و مدینه بود. گاهی ممکن بود یکی خلاقیت بهخرج دهد و نگاتیو دوربین داخلش بگذارد که همان تصاویر سیاه را درشتتر میدید.
وسایل نجاری و بنایی؛ پدرهای همه کاره
هرپدری کلی اره، تبر، کلنگ، بیل و... داشت که هرکاری را در منزل لازم بود بدون نیاز به آوردن تعمیرکار انجام میداد. از برف پارو کردن تا کارهای برقی، نجاری و بنایی. البته این روحیه خودکفایی فقط در پدرها نبود. مادرها هم رب، خیارشور، ترشی، شوری و... را خودشان درست میکردند. لباسهای بچهها را هم با چرخهای قدیمی میدوختند. پیژامههایی راه راه که تا زیر چانه بالا میآمد.
ضبط چندکاره؛ خود کارآگاه گجت
یک نوع ضبطهای چند کاره بود که هم کاست میخورد، هم رادیو داشت، هم مهتابی و در نهایت چراغ قوه. راحت شارژ میشد. به مدت طولانی شارژ را حفظ میکرد و کارراهانداز بود.
آتاری دستی؛ تتریس و مار
یک کنسول جیبی ساده و محبوب که گفته میشد 10 هزار بازی دارد اما در حقیقت دو نوع بازی داشت که هر کدام را به 5 هزار مدل مختلف ارائه میکرد. مار (اسنک) و تتریس (خانهسازی) بازیهای اصلی این کنسولها بود. باتری میخورد و زودتر از حد معمول هم کسل کننده میشد.
کنسول های بازی؛ قارچ خور و رفقا
کنسولهای قدیمی، بازیهای ساده و با گرافیک پایین اما اعتیادآوری داشتند، از آتاری که بازی هواپیمایش هنوز جذاب است تا میکرو که قارچ خور و کنترل داشت، تا سگا که ته بازیها بود و یک فوتبال بسیار بیکیفیت داشت. البته بچه مایه دارها کومودور و پیاس وان داشتند.
واکمن؛ متخصص گیرکردن
واکمن شامل یک ضبط کوچک بود که یک هدفون سبک و کوچک به آن وصل بود و به کمر متصل میشد تا هنگام پیادهروی، ورزش و تفریح بتوانیم موزیک گوش کنیم. ولی یا نوار داخلش گیر میکرد یا ابرهای هدفون خراب میشد و گوش را آزار میداد یا همه اتفاقات با هم میافتاد. واکمنهایی که بچههای قدیم داشتند در بیشتر مواقع توسط مادربزرگها از مکه به عنوان سوغاتی خریداری میشد و مثل همه تولیدات چینی، کیفیت بسیار پایینی داشت.
نوار ویاچ اس؛ بیخیال کیفیت
ویاچ اس نسل طلایی بود اما پردردسر. اگر بخشی از یک فیلم را دوبار تماشا یا از روی فیلم رد میکردیم نوار آسیب میدید و پرشدار میشد. دستگاهها هم دردسرهای خودشان را داشتند. در بیشتر مواقع هر نوار مخصوص یک فیلم بود و برای داشتن یک آرشیو جذاب از سینمای جهان نیاز به یک اتاق بزرگ بود. اما حالا با یک هارد 2 ترابایتی میشود هرآن چیز با ارزشی را که در تاریخ سینما رخ داده ، داشت.
نوار کاست؛ رفیق صمیمی خودکار
نوار کاست نوستالژی محض بود. جمع شدنش داخل ضبط آغاز یک فرایند تخصصی و نفسگیر در حد خنثی کردن بمب بود. چون اگر هنگام جمع کردن نوار از داخل ضبط، یا پیچاندنش داخل خود حلقه اشتباهی میکردیم پاره میشد و دردسرها شروع میشد.
جاسوییچی موزیکال؛ تا میتونی پز بده
این جاسوییچیها هیچ قابلیتی به جز پخش یک موزیک ساده نداشت اما خوراک پُز دادن به صغیر و کبیر بود. علتش هم مشخص نیست. اما خیلی کیف میداد.
لیزر؛ تهِ فناوری فضایی
جاسوییچیهای لیزری هنوز هم در بازار هستند؛ اما آن موقع خیلی جدی یک پدیده علمی و در حد ماورایی محسوب میشدند که انگار از خود ناسا خریداری شدند.
پیجر؛ چی بود واقعاً؟
در دهه 80 که یک سیمکارت حدود یک میلیون تومان هزینه داشت و گوشیها هم تنوع امروز را نداشت یک وسیله ارتباطی آمد که نه سیمکارت گران لازم داشت نه گوشی. برای استفاده از پیجر، شما باید با شرکت مربوط تماس میگرفتید و پیغامتان را میگفتید تا آنها هم متن کوتاه شما را روی پیجر فرد مخابره کنند. پیجرها فقط دریافت کننده بودند و پیغامی با آنها ارسال نمیشد.
آب تصفیهکن؛ چی رو تصفیه میکرد دقیقا؟
آب تصفیه کن بیشتر در دهه 80 رونق داشت. یک دستگاه عجیب که موج زیادی ایجاد کرد. یکهو همه خانهها پر شد از وسایلی که پر از شن وماسه بود. مکانیزم مشخصی برای تصفیه نداشت. حتی معلوم نبود بخش تصفیه نشده را کجا هدایت میکند. ولی خب پرطرفدار بود و داشتنش در هر خانهای واجب. موجش هم که فروکش کرد نیست و نابود شد.
فلاپی؛ حجم ویرانگری از اطلاعات
امروز راحت روی فلشهای 128 گیگابایتی کلی فیلم رد و بدل میکنیم، اما اوایل دهه 80 تنها ابزار دستمان یک فلاپی بود که اگر خراب میشد کل اطلاعاتمان راحت میپرید. برای همین همیشه اطلاعاتی مثل پروژه درسی «مهارت های کامپیوتر» سوم دبیرستان را روی دو تا فلاپی میریختیم که دردسر نشود.
مودم دایل آپ؛ سلطان قیژ قیژ
هرچند این روزها اینترنت بدجوری روی اعصاب همه ماست، سرعت پایین و قیمت بالا، اما آن روزها سرعت اینترنت در حد سرعت لاک پشت بود. با قیژ قیژ وصل و اگر کسی با منزل تماس میگرفت قطع میشد.
ریشتراش دستی؛ گاز نگیر لعنتی
ریشتراشهای دستی مثل قیچی کوتاه کردن پشم بز زمخت و زشت بودند. بدجوری هم کله آدم را گاز میگرفتند. اما آن موقع آرایشگاه رفتن برای دانشآموز سوسول بازی بود. چند وقت یک بار پدر خانواده کچلت میکرد تا مدرسه گیر ندهد. اگر احیاناً عروسی خواهر یا خاله در میان بود کل محل باید استشهاد جمع میکردند تا مدرسه راضی شود یک ماه موهایت را نتراشی.
آفتابه مسی؛ وزنه 120 کیلویی
فکر کن شب تاریک، در یک حیاط بزرگ و پر از درخت مجبور شوی بروی دست شویی. تهش یک آفتابه را که به خودی خود سنگین است پر از آب کنی و نتوانی بلندش کنی. آخر چرا؟
خود سکه؛ واقعاً یادش بهخیر
سکه فقط وسیله خرید و فروش نبود. با آن کاردستی درست میکردیم. دایره میکشیدیم. زیرکاغذ میگذاشتیم و هنرنمایی میکردیم. هر بار یک سکه جدید میآمد با ولع به همدیگر نشان میدادیم و از داشتنش کلی کیف میکردیم. حتی خیلیها کلکسیون سکه داشتند. سکههای قدیمی و جدید. ولی الان یک بچه ته تهش بداند سکه طلا چیست که آن هم با این قیمت، تماشایش از نزدیک کار هر کسی نیست.
دفتر خاطرات و پاکت نامه؛ بنویس با چشمان خیس
قبلاً عادت داشتیم با نوشتن هم با خودمان صحبت کنیم هم با بقیه. احساساتمان را هنگام نوشتن کامل بیرون میریختیم. حرفها را بهتر میگفتیم و لحظات را در خاطرات ثبت میکردیم. الان عکس و استیکر جای خوب خاطرات قدیم را گرفته.
قفس مرغ و خروس در منزل؛ چه بوی بدی...
هر خانهای یک قفس برای مرغ و خروسها کنار حیاط داشت که بوی بد، سوسک، هزارپا و... از آنجا میزد بیرون. هر روز یک نفر باید چک میکرد ببیند خانواده تخم مرغی کاسب شده یا نه؟
ساعت زنگدار؛ نترسید ساعت بود...
ساعت های قدیمی یک چکش داشتند در حد چکش شخصیت ثور در فیلم «اونجرز» که بعد از برخورد آن با فلز گوشه ساعت با سرعت برق از جایت میپریدی و میفهمیدی هنوز توی کره زمین هستی و فقط ساعت زنگ زده.
دوربین آنالوگ؛ یک حلقه 36 تایی، اسمتو روش نوشتم
دوربین های آنالوگ با حلقههای فیلم 24 و 36 تایی که باید در یک سال همه خاطرات ریز و درشت یک خانواده را ثبت میکردند. از هر موقعیت فقط حق گرفتن یک عکس را داشتیم و بهترین ژست نگاه کردن به آینه بود. آن خاطرات ثبت میشد، هرچند ضعیف، هرچند بیکیفیت اما روح داشت. چون زندگی واقعی در آن جریان داشت. امروز شبکههای اجتماعی پر است از خاطرات ساختگی، از لحظاتی که شیرینیاش حس نشده اما تظاهر به خوب بودن آن داریم. آن روزها شیرین بود چون همه چیز خوب یا بد واقعی بود و برای دل خودمان زندگی میکردیم.
نویسنده : سیدمصطفی صابری روزنامهنگار