سفارش تبلیغ
صبا ویژن

داستانک/ خوش‌شانسی‌ و بدشانسی‌های ظاهری زندگی

 

 اخبار مشهد/ روزی اسب پیرمردی فرار کرد، مردم گفتند: چقدر بدشانسی! پیر مرد گفت : از کجا معلوم فردا اسب پیر مرد با چند اسب وحشی برگشت مردم گفتند: چقدر خوش شانسی! پیرمرد گفت: از کجا معلوم پسر پیرمرد از روی یکی از اسبها افتاد و پایش شکست. مردم گفتند: چقدر بدشانسی! پیرمرد گفت از کجا معلوم! فردایش از شهر آمدند و تمام مردهای جوان را به جنگ بردند به جز پسر پیرمرد که پایش شکسته بود. مردم گفتند : چقدر خوش شانسی! پیرمرد گفت : از کجا معلوم!  
زندگی پر از خوش‌شانسی‌ها و بدشانسی‌های ظاهری است، شاید بدترین بدشانسی‌های امروزتان مقدمه خوش‌شانسی‌های فردایتان باشد. از کجا معلوم؟!






تاریخ : شنبه 100/4/5 | 2:55 عصر | نویسنده : اسحق رنجبری | نظرات ()
.: Weblog Themes By BlackSkin :.